جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قشون

قشون

قشون
دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد، و از خوسف میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

قشون

قشون
لشکر. گروهی از فوج. (آنندراج). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج) (بهار عجم).
- امثال:
مثل قشون بی سردار.
مثل قشون شکسته
لغت نامه دهخدا

قشقون

قشقون
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردُم، رانَکی، پال دُم
قشقون
فرهنگ فارسی عمید

قرون

قرون
قَرن ها، پاره ای از زمان ها، بالای کوه ها، جمعِ واژۀ قَرن
قرون
فرهنگ فارسی عمید