جدول جو
جدول جو

معنی قصارا - جستجوی لغت در جدول جو

قصارا
غایت جهد، منتهای جهد، غایت، پایان امر
تصویری از قصارا
تصویر قصارا
فرهنگ فارسی عمید
قصارا
(قُ)
قصاری. رجوع به قصاری ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصارت
تصویر قصارت
حرفۀ قصار، پیشۀ گازر، گازری
قصارت کردن: شستن، شستشو دادن، برای مثال امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ - ۲۷۲ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصارا
تصویر نصارا
نصرانی، پیرو دین مسیح، مسیحی، عیسوی مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضارا
تصویر قضارا
از قضا، اتفاقاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
کسی که جامه ها را بشوید و سفید کند، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
جهد، غایت جهد، منتهای کوشش، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
قصیرها، کوتاه ها، جمع واژۀ قصیر
فرهنگ فارسی عمید
عود بلسان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قوارساما شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کازیمیرسکی گوید: مخفف قصّار است در شعر منوچهری:
چمّیدن و قرارش گویی به مار باشد
رخشیدن شعاعش گویی قصار باشد.
منوچهری.
و در نسخۀ دیگر چنین است:
چمّیدن و قرارش مانند مار باشد
رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد.
(دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 22)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
امی. شاعری است باستانی و از او در لغت اسدی یک بیت شاهد آمده است از قصیده ای در مدح میر ابواحمد محمد (شاید پسر محمود بن سبکتکین). رجوع به چهارمقالۀ عروضی ص 28 و رجوع به قصار امی شود
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
گازر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جامه کوب:
شمشیر او قصار کین شسته به خون روی زمین
پیکان او خیاط دین دلدوز کفار آمده.
خاقانی.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهانداری.
خاقانی.
رجوع به گازر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بند قصار، نام سدی است بر رود آب کر فارس. در نزهه القلوب آمده است: آب کر فارس در ولایت کلار به فارس برمیخزد... این رودی بخیل است که تا بندی بر او نبسته اند هیچ جای به زراعت ننشسته و بندها که بر آن آب است اول بند رامجرد است... و دیگر بند قصار که کربال سفلی بر آن مزروع است، این بند خلل یافته بود و اتابک جاولی آن را عمارت کرد. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 219)
لغت نامه دهخدا
مقل است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نصاری ̍. رجوع به نصاری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز واقع در 118 هزارگزی جنوب باختری سروستان و 1 هزارگزی شوسۀ شیراز به خفر. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 97 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، چغندر، میوه جات و شغل اهالی زراعت و باغبانی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
قصاره. جامه شستن یعنی پیشه به گازری، و به فارسی با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج) :
امام شهر که سجاده میکشید به دوش
بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد.
حافظ (از آنندراج).
رجوع به قصاره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ را)
غایت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد) : قصاراک ان تفعل کذا، ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) :
یا رب او را برای همنفسان
به قصارای آرزو برسان.
سنائی.
حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سرای خرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. (اقرب الموارد) ، آنچه در پرویزن باقی بماند سپس بیختن، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، پوست روی دانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دانه ای که در کفه بماند بعد کوفتن. (منتهی الارب) ، ما سقی الربیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قصیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ قَصْ صا)
داغ گازران که بر جامه ها کنند که تا معلوم شود از فلان است. (آنندراج) :
چشمۀ مهر تو داغی است که هرگز نرود
ز دل سوختگان همچو خط قصاران.
سیف الدین اسفرنگی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
نسبت است به سکۀ مشهور در مرو که بدان سکۀ قصارین گویند و محمد بن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. (لباب الانساب). رجوع به قصاری (محمد بن ابوسعید...) شود
نسبت است به قصّار. (لباب الانساب). رجوع به قصار شود
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
محمد بن ابوسعید بن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هجری قمری اتفاق افتاد و در خراسان درحادثۀ غز به سال 548 به قتل رسید. (لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمد بن احمد بن حسن بن باجۀ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هجری قمری) وفات یافت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصار
تصویر قصار
منتهای کوشش کوتاهی و سستی و تنبلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصارا
تصویر نصارا
رسم الخط فارسی برای (نصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصارت
تصویر قصارت
پیشه قصار. گازری
فرهنگ لغت هوشیار
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضارا
تصویر قضارا
ناگهان به خواست خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط قصاران
تصویر خط قصاران
داغ گازران نشانه ای که شویندگان جامه ها بر جامه نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصار
تصویر قصار
((قِ))
جمع قصیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصارت
تصویر قصارت
((قَ رَ))
گازری، رخت شویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصار
تصویر قصار
((قَ صّ))
گازر، رخت شوی
فرهنگ فارسی معین
ترسا، عیسوی، مسیحی، نصرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رختشو، گازر
فرهنگ واژه مترادف متضاد