جدول جو
جدول جو

معنی قشر - جستجوی لغت در جدول جو

قشر
لایه، پوسته، در علم جامعه شناسی کنایه از گروهی از افراد جامعه که دارای ویژگی شغلی یا اجتماعی یکسان هستند، پوست و پوشش چیزی
تصویری از قشر
تصویر قشر
فرهنگ فارسی عمید
قشر
(رَ)
باز کردن پوست. (منتهی الارب). پوست کندن. (از اقرب الموارد) ، بدشگونی آوردن و بدشگون شدن و زیان رسانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قشر القوم، شامهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قشر
(قَ بُ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشر
(قَ شَ)
از عیوبی است که در اسب پدید آید و سم اسب پوست پوست شود، و این عیبی است بزرگ. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
قشر
(قَ شِ)
بسیارپوست: تمر قشر، خرمای بسیارپوست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشیر شود
لغت نامه دهخدا
قشر
(قُ)
نام ماهیی است به قدر شبری. (فهرست مخزن الادویه). ماهیی است به اندازۀ یک بالشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشر
(قُ شُ)
ابن تمیم بن عودمناه. یکی از فرزندان وی عبدالله بن زیاد بن عمرو بن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعۀ بدر حضور داشت و از صحابیان است. (لباب الانساب). صحابی کسی است که نه تنها پیامبر اسلام را دیده، بلکه با او زندگی کرده و از او آموخته است. این افراد، اولین دانش آموختگان اسلام محسوب می شوند و از نظر تاریخی و مذهبی، جایگاهی والا دارند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
قشر
(قِ)
پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست هر چیزی، و در عرف، پوست خشخاش. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) علم ظاهر که نگاه میدارد باطن را. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطایف اللغات) ، پوشش هر چیزی و پردۀ آن، عرضی یا خلفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، لباس، هرچه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قشور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشر
پوست، پوست هر چیزی و در عرف پوست خشخاش
تصویری از قشر
تصویر قشر
فرهنگ لغت هوشیار
قشر
((قِ))
پوست، جمع قشور
تصویری از قشر
تصویر قشر
فرهنگ فارسی معین
قشر
پوسته، لایه
تصویری از قشر
تصویر قشر
فرهنگ واژه فارسی سره
قشر
بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشر
تصویر آشر
(پسرانه)
شاد خوشحال، نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قشری
تصویر قشری
کسی که به ظاهر احکام دین توجه دارد، به باطن امر توجه نمی کند و تاویل و قیاس را در امر دین روا نمی دارد، بدون دقت و تامل، سطحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی، از پوست درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
پوست منجمد بالای شیر است که به فارسی سرشیر و چربۀ شیر نامند و به هندی ملایی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ ری ی)
نسبت است به قشیر، چنانکه در کتاب دارقطنی آمده است. (لباب الانساب). رجوع به قشیر و قشر (ق ش ) شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نسبت است به قشر، آنکه تنها به ظواهر قرآن و حدیث و اوامر و نواهی گوش دارد و تأویل و قیاس و امثال آن را در امر دین روا ندارد. و از کلمه ظاهری گاه همین معنی اراده کنند. رجوع به قشر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
برکنده پوست هرچه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
باران که روی زمین را رندد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قشره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقشر
تصویر تقشر
واپوستی باز شدن پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشر
تصویر بشر
انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشر
تصویر اشر
بد ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشر
تصویر حشر
برانگیختن، روز رستاخیز و قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشر
تصویر خشر
آزناکی آزمندی، گریز از بیم گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقشر
تصویر اقشر
هرچیز پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
پوست درخت، گوسبندخرد، گوی چوگان باران فرساینده باران خاک رند، خانه برانداز پاره ای پوست، پوسته ای، پوستی، پوسته نگر برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قشر مربوط به قشر پوستی، کسی که فقط به ظاهر احکام دین توجه دارد و از باطن آنها غافل است: ملای قشری، جمع قشریون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشری
تصویر قشری
سطحی، ظاهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصر
تصویر قصر
کاخ، کوشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشر
تصویر بشر
آدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
سطحی، ظاهری، خشکه مقدس، خشک، پوستی، لایه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد