جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قشر

قشر

قشر
لایه، پوسته، در علم جامعه شناسی کنایه از گروهی از افراد جامعه که دارای ویژگی شغلی یا اجتماعی یکسان هستند، پوست و پوشش چیزی
قشر
فرهنگ فارسی عمید

قشر

قشر
پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست هر چیزی، و در عرف، پوست خشخاش. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) علم ظاهر که نگاه میدارد باطن را. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطایف اللغات) ، پوشش هر چیزی و پردۀ آن، عرضی یا خلفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، لباس، هرچه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قشور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قشر

قشر
ابن تمیم بن عودمناه. یکی از فرزندان وی عبدالله بن زیاد بن عمرو بن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعۀ بدر حضور داشت و از صحابیان است. (لباب الانساب). صحابی کسی است که نه تنها پیامبر اسلام را دیده، بلکه با او زندگی کرده و از او آموخته است. این افراد، اولین دانش آموختگان اسلام محسوب می شوند و از نظر تاریخی و مذهبی، جایگاهی والا دارند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا

قشر

قشر
نام ماهیی است به قدر شبری. (فهرست مخزن الادویه). ماهیی است به اندازۀ یک بالشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قشر

قشر
بسیارپوست: تمر قشر، خرمای بسیارپوست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشیر شود
لغت نامه دهخدا

قشر

قشر
از عیوبی است که در اسب پدید آید و سم اسب پوست پوست شود، و این عیبی است بزرگ. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا