جدول جو
جدول جو

معنی قش - جستجوی لغت در جدول جو

قش
(رَ وَ)
خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان به آنچه بر آن قادر شدن. گویند: قش الرجل قشاً، اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (اقرب الموارد) ، بشتاب دوشیدن ناقه را، به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الشی ٔ، حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد). رجوع به قشوش شود
لغت نامه دهخدا
قش
(قَ)
شبیه و مانند و نظیر، یار و رفیق. (ناظم الاطباء) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
قش
خرمابن هیچکاره، دول (دلو)، فربهی
تصویری از قش
تصویر قش
فرهنگ لغت هوشیار
قش
چرم، پوست، تسمه ی چرم، تخته های کوچک حدود نیم متری با
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
(دخترانه)
زیبا، خوشگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قشون
تصویر قشون
مجموع سپاهیان یک کشور، ارتش، سپاه، لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قش و دش
تصویر قش و دش
کّر و فّر، قیل و قال، برای مثال این قش و دش هست جبر و اختیار / از ورای این دو آمد جذب یار (مولوی - ۷۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشلامیشی کردن
تصویر قشلامیشی کردن
در زمستان به قشلاق رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشلامیشی
تصویر قشلامیشی
حرکت به قشلاق در زمستان
قشلامیشی کردن: در زمستان به قشلاق رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
خوشگل، زیبا، خوش نما، با مهارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشری
تصویر قشری
کسی که به ظاهر احکام دین توجه دارد، به باطن امر توجه نمی کند و تاویل و قیاس را در امر دین روا نمی دارد، بدون دقت و تامل، سطحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشقون
تصویر قشقون
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، رانکی، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
زیبا و خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشو کردن
تصویر قشو کردن
خاراندن پشت ستور با قشو
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشنگی
تصویر قشنگی
نادرست نویسی غشنگی واژه پارسی است زیبایی زیبایی نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ارتش سپاهیان قشون: من روزی یک خروار قرار تامین نان قشن را نیز برداشته ام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشمش
تصویر قشمش
کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
سفیداب که زنان برای روشن کردن رنگ چهره به کاربرند، جمع قشر، پوشش ها پوسته ها جمع فقشر پوستها: غرض ایزدی حکیمانند وین فرومایگان خس اند و قشور. (جامع الحکمتین 178)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشمر
تصویر قشمر
گوشتالو فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
آبراهه بر زمین، راه آب و نام یکی از بخشهای شهرستان بندر عباس میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشوان
تصویر قشوان
مردسست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیر
تصویر قشیر
پوست کنده، پاک باخته درزندگی
فرهنگ لغت هوشیار
آخالخور آن که خوراک خوداز آخال فراهم آورد فربهی، آخالخوری، سودن خراشیدن، خشک شدن خشکیدن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشوم
تصویر قشوم
جمع قشم، آبراهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشون
تصویر قشون
لشکر، گروهی از فوج، ارتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشه گذاشتن
تصویر قشه گذاشتن
به مسابقه بر آمدن، به مسابقه گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشی
تصویر قشی
درم نبهره درم ناسره، پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه، نو از واژگان دوپهلو، تیز، شمشیرزدوده، شمشیرزنگ زده، سفیدوپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیش
تصویر قشیش
خش خش آوای سایش، فراهم، پراکنده از واژگان دوپهلو، خراشیده، تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیع
تصویر قشیع
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیم
تصویر قشیم
سبزی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
قشلاغ بنگرید به قشلاغ محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره