جدول جو
جدول جو

معنی قش

قش
(رَ وَ)
خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان به آنچه بر آن قادر شدن. گویند: قش الرجل قشاً، اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (اقرب الموارد) ، بشتاب دوشیدن ناقه را، به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الشی ٔ، حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد). رجوع به قشوش شود
لغت نامه دهخدا