نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید: فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا بلوی عنیزه او بنعف قسام. و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود
نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید: فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا بلوی عنیزه او بنعف قسام. و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود
بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات) : قسام سپیدی و سیاهی روزی ده جمله مرغ و ماهی. نظامی. قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای ما را نگذاردکه درآییم از پای. نظامی. ، بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده، سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات)
بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات) : قسام سپیدی و سیاهی روزی ده جمله مرغ و ماهی. نظامی. قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای ما را نگذاردکه درآییم از پای. نظامی. ، بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده، سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات)
جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند، سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند، آشتی و متارکۀ جنگ
جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند، سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند، آشتی و متارکۀ جنگ
خوب روی و صاحب جمال گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (زوزنی). گویند: قسم قسامه، خوبروی و صاحب جمال گردید، و این از باب ’کرم’ است. (ناظم الاطباء)
خوب روی و صاحب جمال گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (زوزنی). گویند: قسم قسامه، خوبروی و صاحب جمال گردید، و این از باب ’کرم’ است. (ناظم الاطباء)
مال صدقه. (اقرب الموارد). صدقه. (منتهی الارب) ، آنچه قسام برای ذات خود جدا نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و به همین معنی است: ایاکم و القسامه. (اقرب الموارد)
مال صدقه. (اقرب الموارد). صدقه. (منتهی الارب) ، آنچه قسام برای ذات خود جدا نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و به همین معنی است: ایاکم و القسامه. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ قسم. جزٔها و قسم ها و درجه ها. (ناظم الاطباء) : ای نام تو بخشیدۀ بخشندۀ اقسام اقسام مکارم را بخشی است از آن نام. مسعودسعد. رجوع به قسم شود، درآمدن بشبانگاه، بچۀ کوتاه بالا زادن، بازداشتن و بیرون کشیدن از چیزی باختیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوتاه کردن نماز را. شکسته خواندن نماز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن نماز. (تاج المصادر بیهقی). قصر کردن نماز را، سالخورده شدن میش و گوسفند، سوده شدن دندان میش و ماده بز از کلانسالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ قِسْم. جزٔها و قسم ها و درجه ها. (ناظم الاطباء) : ای نام تو بخشیدۀ بخشندۀ اقسام اقسام مکارم را بخشی است از آن نام. مسعودسعد. رجوع به قسم شود، درآمدن بشبانگاه، بچۀ کوتاه بالا زادن، بازداشتن و بیرون کشیدن از چیزی باختیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوتاه کردن نماز را. شکسته خواندن نماز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن نماز. (تاج المصادر بیهقی). قصر کردن نماز را، سالخورده شدن میش و گوسفند، سوده شدن دندان میش و ماده بز از کلانسالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) ، در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقص امیر فلانا من فلان، در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود تا زخم کرد مانند زخم او یا بازکشت او را در عوض کشته، از خود توانا گردیدن بقصاص گرفتن از قاتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواهش گشنی رفتن ماده را و باردار شدن آن و پیدا شدن آبستنی گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بمرگ نزدیک شدن. (آنندراج) ، بمرگ نزدیک کردن کسی را از بسیاری زدن. (آنندراج). نزدیک گردانیدن بمرگ. (تاج المصادر بیهقی)
سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) ، در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقص امیر فلانا من فلان، در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود تا زخم کرد مانند زخم او یا بازکشت او را در عوض کشته، از خود توانا گردیدن بقصاص گرفتن از قاتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواهش گشنی رفتن ماده را و باردار شدن آن و پیدا شدن آبستنی گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بمرگ نزدیک شدن. (آنندراج) ، بمرگ نزدیک کردن کسی را از بسیاری زدن. (آنندراج). نزدیک گردانیدن بمرگ. (تاج المصادر بیهقی)