جدول جو
جدول جو

معنی قسام - جستجوی لغت در جدول جو

قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
تصویری از قسام
تصویر قسام
فرهنگ فارسی عمید
قسام
(رَ)
مقاسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسام
(قَ)
نام اسب سوید بن سداد عبشمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسام
(قَ)
نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید:
فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا
بلوی عنیزه او بنعف قسام.
و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود
لغت نامه دهخدا
قسام
(قَسْ سا)
بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات) :
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای
ما را نگذاردکه درآییم از پای.
نظامی.
، بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده، سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
قسام
حسن، جمال، خوبی صورت
تصویری از قسام
تصویر قسام
فرهنگ لغت هوشیار
قسام
((ق سّ))
قسمت کننده، بخش کننده، سوگند بسیار خورنده
تصویری از قسام
تصویر قسام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسام
تصویر حسام
(پسرانه)
شمشیر تیز و برنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسام
تصویر رسام
(پسرانه)
رسم کننده، نقاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسام
تصویر بسام
(پسرانه)
ترسناک، نام روستایی، نام سرداری در دوره بهرام گور ساسانی (نگارش کردی: بهسام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاسم
تصویر قاسم
(پسرانه)
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسامه
تصویر قسامه
جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند، سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند، آشتی و متارکۀ جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
ابن زهیر. از تابعان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ؟)
نام قبیله ای است در بصره، خطه ای معروف به قسامل دارند در بین عظم البلد و کنار دجله، و جای معمور و مسکون است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَثْوْ)
خوب روی و صاحب جمال گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (زوزنی). گویند: قسم قسامه، خوبروی و صاحب جمال گردید، و این از باب ’کرم’ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
مال صدقه. (اقرب الموارد). صدقه. (منتهی الارب) ، آنچه قسام برای ذات خود جدا نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و به همین معنی است: ایاکم و القسامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قسم. جزٔها و قسم ها و درجه ها. (ناظم الاطباء) :
ای نام تو بخشیدۀ بخشندۀ اقسام
اقسام مکارم را بخشی است از آن نام.
مسعودسعد.
رجوع به قسم شود، درآمدن بشبانگاه، بچۀ کوتاه بالا زادن، بازداشتن و بیرون کشیدن از چیزی باختیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوتاه کردن نماز را. شکسته خواندن نماز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن نماز. (تاج المصادر بیهقی). قصر کردن نماز را، سالخورده شدن میش و گوسفند، سوده شدن دندان میش و ماده بز از کلانسالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
سوگند خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) ، در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقص امیر فلانا من فلان، در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود تا زخم کرد مانند زخم او یا بازکشت او را در عوض کشته، از خود توانا گردیدن بقصاص گرفتن از قاتل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواهش گشنی رفتن ماده را و باردار شدن آن و پیدا شدن آبستنی گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بمرگ نزدیک شدن. (آنندراج) ، بمرگ نزدیک کردن کسی را از بسیاری زدن. (آنندراج). نزدیک گردانیدن بمرگ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسام
تصویر رسام
رسم کننده، نقش کننده و نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسام
تصویر بسام
خندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسام
تصویر اسام
ملول تر، بستوه آمده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسام
تصویر جسام
تناور و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسام
تصویر حسام
شمشیر بران، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
جمع قسم، جزها، درجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جماعتی که سوگند خورند بر چیزی و بگیرند آنرا و یا گواهی دهند، سوگندهائی که تقسیم میشود بر اولیای قتیل چون ادعای خون کنند بدون شاهد و بینه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، بهره ها، بخش ها، گونه ها، جنس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اِ))
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسامه
تصویر قسامه
((قَ مِ))
گروهی که برای گرفتن چیزی سوگند بخورند و آن را بگیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیام
تصویر قیام
خیرش، خیزش، شورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
انواع، وجوه، انحا، سوگندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انواع
دیکشنری اردو به فارسی