جدول جو
جدول جو

معنی قسا - جستجوی لغت در جدول جو

قسا(قُ)
موضعی است در عالیه، و ابن احمر در اشعار خود از آن یاد کرده است. و گویند قسا دهی است در مصر و جامۀ قسی که پیغمبر آن را نهی فرموده است منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قسا(رِ یَ)
سخت شدن. (برهان) ، سخت دل شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قساء و قساوه و قساءه شود
لغت نامه دهخدا
قسا(قَ)
نام داروئی است که آن را سلیخه گویند، و آن پوست درختی است. (برهان) (ناظم الاطباء). سلیخه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). آن را به هندی کهیلا نامند، و به معنی دارچینی نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
قسا
سخت شدن، سخت دل شدن
تصویری از قسا
تصویر قسا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قساسی
تصویر قساسی
مربوط به قساس مثلاً شمشیر قساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسامه
تصویر قسامه
جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند، سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند، آشتی و متارکۀ جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
قسا. سخت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قسا و قساءه و قساوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ذو قساء، جائی است نزدیک ذات العشر و از منازل حاجیان بصره است و بین ماویه و ینسوعه واقع شده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
صلب. (اقرب الموارد). خشک و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صلب غلیظ. (المنجد). و چون نره ای در حالت نعوظ باقی ماند میگویند: انه لقساح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن ابی معدیکرب. شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سا)
نمام. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کان آهن است به ارمینیه و شمشیرهای قساسیه بدان منسوب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قسطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقاسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کوهی است از بنی نمیر. و گویند کوهی است از بنی اسد و در آنجا معدن آهن است و شمشیرهای قساسی بدانجا منسوب است. جریر گوید قساس به ضم قاف یا فتح آن معدن عقیق است در یمن. (معجم البلدان). کوهی است به دیار بنی نمیر. (منتهی الارب). نام کوهی است در یمن که آن را به عربی عقیق میگویند و معدن عقیق نیز آنجاست، و بعضی گویند قساس نام موضعی است در دیار (ارمینیه) و کان آهن آنجاست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسب سوید بن سداد عبشمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سا)
بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات) :
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای
ما را نگذاردکه درآییم از پای.
نظامی.
، بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده، سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نهری است در کنگوی بلژیک. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید:
فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا
بلوی عنیزه او بنعف قسام.
و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود
لغت نامه دهخدا
سخت و درشت گردیدن، سخت دلی، دلگیری و ملالت، غمگینی و حزن و اندوه و آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترمک سخت دلی، ناسرگی درتنخواه سخت دل شدن، سخت دلی بیرحمی، ستمکاری ظلم یا اهل قساوت. ستمکار ظالم: کسی که در این مقام از خوف و حزن خالی باشد از اهل قساوت است. یا قساوت قلب. سخت دلی: من بنده اینجا متوقفم که این حال را بر چه حمل کنم ک بر ثبات رای یا بر غفلت طبع یابرقساوت قلب یا بر بد دلی ک
فرهنگ لغت هوشیار
جماعتی که سوگند خورند بر چیزی و بگیرند آنرا و یا گواهی دهند، سوگندهائی که تقسیم میشود بر اولیای قتیل چون ادعای خون کنند بدون شاهد و بینه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته روغن زفت چکیده زفت اسانس حاصل از جوشاندن را زفت گویند. توضیح زفت صمغی است که از گیاهان مختلف خصوصا گیاهان تیره مخروطیان و گونه های صنوبر گرفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
شمشیری راگویندکه آهن آن ازقساس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسابه
تصویر قسابه
خارک (گویش سیستانی) خرمای پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساء
تصویر قساء
سخت شدن، تاریک شدن، نبهره شدن ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساح
تصویر قساح
خشک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساس
تصویر قساس
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسام
تصویر قسام
حسن، جمال، خوبی صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسام
تصویر قسام
((ق سّ))
قسمت کننده، بخش کننده، سوگند بسیار خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قساوت
تصویر قساوت
((قَ وَ))
سنگدلی، سخت دلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسامه
تصویر قسامه
((قَ مِ))
گروهی که برای گرفتن چیزی سوگند بخورند و آن را بگیرند
فرهنگ فارسی معین