جدول جو
جدول جو

معنی قزعه - جستجوی لغت در جدول جو

قزعه
(قُزْ زَ عَ)
قزیعه. (منتهی الارب). رجوع به قزیعه شود
لغت نامه دهخدا
قزعه
(قَ زَ عَ)
یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاعه
تصویر قاعه
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلعه
تصویر قلعه
پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، دژ، دز، دیز، دیزه، ابناخون، اورا، کلات، قلاط، پشلنگ، رخّ، حصن، ملاذ، حصار بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطعه
تصویر قطعه
پارۀ چیزی، حصه، تکه، در علوم ادبی شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
بشقاب بزرگ، کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک
قرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه
قرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
قرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(قُبْ بَ عَ)
جامه پاره است شبیه برنس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ عَ)
کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُزْ)
شهری است بکنار صقلیه برابر جزیره یابسه. (معجم البلدان ج 6 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
لنگی در یکی از دو پا. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ عَ)
مردی که در تعویق افکند مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ عَ)
زن نهان شونده. (از منتهی الارب) : امراءه قبعه طلعه، زن که گاهی نهان گردد گاهی پیدا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پوب کاکل، افسرخروس، کوته بالا زن، گستاخ زن، آزارنده سخنان آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعه
تصویر قنعه
جمع قانع، کم خواهان خرسندان کم گساران، باریکه شن سرکوه، سر کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزعه
تصویر جزعه
اندک از زمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعه
تصویر خزعه
لنگی پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبعه
تصویر قبعه
چکاوک خاکستری از پرندگان موشیار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزیعه
تصویر قزیعه
تارک موی تراشیدن موهای سرو برجای نهادن موی تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
پارسی تازی گشته کاسه نیشزبان کاسه بشقاب بزرگ، جمع قصعات قصع قصاع
فرهنگ لغت هوشیار
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
فرهنگ لغت هوشیار
باقیمانده دست بریده، جای برش، پاره از چیزی، تکه، دو دانه، عدد پاره چیزی، حصه، غالب شعری که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند در آن از یک مضمون بحث کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعه
تصویر قمعه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، حصار بلند را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
((قَ عَ))
کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند، جمع قصاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعه
تصویر قطعه
((قِ عِ))
پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلعه
تصویر قلعه
((قَ عَ یا عِ))
دژ، حصار، جمع قلاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
((قُ عِ))
آنچه که با آن فال بزنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعه
تصویر قطعه
تکه، بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلعه
تصویر قلعه
دژ، کلات
فرهنگ واژه فارسی سره