جدول جو
جدول جو

معنی قرهد - جستجوی لغت در جدول جو

قرهد
(قُ هَُ)
نازک پرگوشت شگرف اندام، نازپروردۀ خوش عیش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراد
تصویر قراد
حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد، کنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
نگه دارنده و تربیت کنندۀ بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرده
تصویر قرده
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
آنچه بدان طلا نمایند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مانند زعفران و گچ، نوعی از سنگها. (منتهی الارب). قیل جماره لها خروق یوقد علیها فتنضج و یبنی بها. (اقرب الموارد) ، سنگریزه ای است که پخته از آن بنا سازند، سفال و خشت پخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَدَ)
یک شاخ خرما برگ دورکرده، پاره ای از ابریشم. (منتهی الارب) ، در مثل گویند: عثرت علی الغزل باجره فلم تترک بنجد قرده، در شخصی گویند که بگذارد حاجت را وقت امکان و چون فوت شود طلب کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد: عکرت علی الغزل باخره فلم تدع بنجد قرده
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرد. (ترجمان ترتیب عادل) (منتهی الارب). به معنی کپی. (آنندراج). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
مصغر قرد، به معنی کپی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
گاوکلانسال، یا گاو کلان سطبر شگرف اندام، بز بسیارپشم، مهتر قوم، بزرگ کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتر که از کنه دور کردن نرمد و آرام گیرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ هَُ)
مقیم و ثابت که از جای نرود. (منتهی الارب). الذی لایبرح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
ناکس فرومایه، بداصل زشت روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دژی است در کوه ریمه از نواحی یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
کفه، آن خوشه که وقت کوفتن باقی بماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
نگاهدارندۀ کپی و میمون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سر پستان، سر سوراخ نرۀ اسب، کنه. ج، قردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
کوهی است نزدیک مکه نزدیک معدن البرام و یسوم. برخی آن را قدقد نامند، ولی کندی قدقد را جای دیگری داند
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرهد
تصویر جرهد
شتاب و رو و شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهد
تصویر فرهد
فروند زیبا (فروند امرد) فروند زیبا، گرد اندام مرد، شتابزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره
تصویر قره
خنکی، سرما
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گرد گردکردن درشیر گردکردن درمشک روغن کوته بالا، کوتاه زشت پشم بد کرک بی ارزش، کندزبانی، پاره ابر تکه ابر کنه کپی میمون شادی (گویش مازندرانی) بوزینه میمون نر، جمع قرد، جمع قرد بوزینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهد
تصویر سرهد
پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردد
تصویر قردد
پشته ناهموار، تیزی سرما
فرهنگ لغت هوشیار
کنه، سرپستان انتردار کپی دار حشره ای ریز که ببدن حیوانات چسبد و خون آنها را بمکد کنه، جمع قردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرده
تصویر قرده
کپی ماده ماده کپی یکی قرد بوزینه، جمع قرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرید
تصویر قرید
مصغرقرد ریزه کپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرود
تصویر قرود
جمع قرد، کپیان جمع قرد بوزینگان کپیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهد
تصویر قهد
گاوریزه، نابرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراد
تصویر قراد
((قُ))
کنه، جمع قردان
فرهنگ فارسی معین
لاشخور، صدای بم انسان
فرهنگ گویش مازندرانی