- قرمه
- مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
معنی قرمه - جستجوی لغت در جدول جو
- قرمه ((قُ مِ))
- گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
- قرمه
- گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
پارچۀ رنگین منقّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
خرگوش، زره تابان
نان کلاغ از گیاهان، سبزه زار، رود کنار
بی بهرگی
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
چیزی که در چشم کشند، گرد سیاهی که به مژه ها و پلکهای چشم میکشند
گوشه ای در دستگاه شور
جامۀ کوتاه بی آستر، پیراهن
زخم، ریش، جراحت، در پزشکی آبله
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، تکلتو، تکتلو
رنگ سرخ، در علم زیست شناسی قرمزدانه
خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیاز داغ، سیب زمینی سرخ کرده و رب تهیه می شود، گوشت خردکرده
قیمه کردن: کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
قیمه کردن: کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
قلم مانند، در کشاورزی قسمتی از شاخۀ درخت که آن را به شکل قلم می برند و در شرایطی نگه می دارند تا ریشه داده و سبز شود
قلمه زدن: ( در کشاورزی، بریدن قلمه، کاشتن قلمه
قلمه زدن: ( در کشاورزی، بریدن قلمه، کاشتن قلمه
شال، نوعی پارچۀ نفیس که از کرک لطیف بافته می شود
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه
اخگر، آتش
کبود دندانی، کوره
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
قرمه بنگرید به قرمه
پارسی است غامه از گل های خاتمکاری ترکی دشنه گرجی، جمع قائم، پایا ها
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی