جدول جو
جدول جو

معنی قرقماس - جستجوی لغت در جدول جو

قرقماس
(قُ قُ)
یکی از امیران خاندان معنی لبنان و پدر فخرالدین دوم است. وی به سال 1585 میلادی وفات یافت. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرماس
تصویر هرماس
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرامن، اهرمن، اهریمه، اهرن، آهرمن، هریمن، آهرن برای مثال از ره نام همچو یکدگرند / سوی بی عقل هرمس و هرماس (ناصرخسرو - ۴۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
سراپا فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی با برگ های ریز و دانه هایی شبیه ماش که بیشتر در گندم زار می روید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فرورفتن در آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشستن در آب. (از اقرب الموارد). انغماس. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دریا و گویند معظم آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
دارچینی. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قساموئی و قسامویس و قساموس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری است بر فرات که بنام قرقیسأبن طهمورث نامیده شده است. (منتهی الارب). رجوع به قرقیسیاء و قرقسان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ)
غربال بند. کولی، مجازاً، بی حیا. بی شرم. (لهجۀقزوینی). در بهار عجم و آنندراج آمده: به فتحتین، مطربان همراهی کاولیها از بحر طویلی که شیخ ابوالفیض فیضی متضمن لغات متضاده در هجو تصنیف نموده معلوم شدکه زبان این جماعه است. (بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جایی است. (معجم البلدان). شهری است کنار فرات و خابور در نزدیکی رقه، و آن قرقیسیا است. (لباب الانساب). رجوع به قرقیسیا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
هرطمان است، یا جلبان که هردو دانه معروف است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از تکبر و غروری. (گنجینۀ گنجوی) :
سیه ماری افسون گرگی در او
سرآماسی از سر بزرگی در او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
به آب فروشدن. (منتهی الارب). فروشدن در آب. اغتماس. انغماس. غمس. در آب غوطه خوردن
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
چوبی را گویند که در میان مقل میباشد و در سنونات به کار برند که گوشت بن دندان را سخت کند و دندان را سفید سازد. (آنندراج) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انقماس
تصویر انقماس
فرو رفتن در آب فرو رفتن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
آبفرویی به آب فروشدن سربه زیرآب فروبردن به آب فرو شدن فرو شدن در آب در آب غوطه خوردن به یک باره در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس لامسه، یازیدن دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماس
تصویر برماس
لمس بساوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآماس
تصویر سرآماس
کنایه از تکبر و غروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقذان
تصویر قرقذان
سنجاب ازجانوران سنجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطمان
تصویر قرطمان
دوسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرشمال
تصویر قرشمال
بی حیا، بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریماس
تصویر گریماس
فرانسوی دهن کجی ریختک خم آژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غرغمان چوبی را گویند که درمیان کور (مقل مکی) است چوبی را گویند که در میان مقل مکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمقمام
تصویر قمقمام
((قَ قَ))
بزرگ و مهتر قوم، امر عظیم، عدد بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
((اِ تِ))
به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره
ارقه، غربتی، غرشمال، غره چی، قره چی، کولی، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زن کولی
فرهنگ گویش مازندرانی
خودسر بی قانون، قلچماق، زورمند
فرهنگ گویش مازندرانی