جدول جو
جدول جو

معنی قرصعنه - جستجوی لغت در جدول جو

قرصعنه
قرسعنه درفارسی شش شاخ از گیاهان شش شاخ. یا قرصعنه زرقاه. شقاقل را گویند که ریشه گزر بری است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرسعنه
تصویر قرسعنه
شش شاخ. یا قرصعنه زرقاه. شقاقل را گویند که ریشه گزر بری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصنه
تصویر قرصنه
دزدی دریایی دریازنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراعنه
تصویر فراعنه
فرعونها، پادشاهان مصر، جمع واژۀ فرعون
فرهنگ فارسی عمید
عنوان هر یک از پادشاهان مصر، جمع فراعنه، هر شخص ستمکار و تباهکار: کمترین فرعون چیست فیلسوف ماه او در برجی و همی در خسوف. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراعنه
تصویر فراعنه
((فَ عِ نِ یا نَ))
جمع فرعون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصانه
تصویر رصانه
رصانت استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصبه
تصویر قرصبه
بریدن پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصان
تصویر قرصان
دزد دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
کرسنه ریم یاچرک که برزخم بسته وسخت شده باشد چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردعه
تصویر قردعه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
نشانه ای که برای انسان مانند دلیل باشد جهت پی بردن به امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریعه
تصویر قریعه
برگزیده خواسته، بهترین جای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصعه
تصویر مرصعه
مرصعه در فارسی مونث مرصع: گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرسنه
تصویر قرسنه
((قَ سَ نَ یا نِ))
کرسنه، چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
((قَ نِ))
زوجه، علامت واثر، شبیه، علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
چیزی که از جهت پی بردن به امری یا رسیدن به مراد و مقصد مانند دلیل باشد، علامت، نشانه، نظیر، مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرصعنهّ زرقاه
تصویر قرصعنهّ زرقاه
شغاغل نهشل زردک دیگی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
پارسی تازی گشته کاسه نیشزبان کاسه بشقاب بزرگ، جمع قصعات قصع قصاع
فرهنگ لغت هوشیار
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
((قُ عِ))
آنچه که با آن فال بزنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
((قَ عَ))
کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند، جمع قصاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک
قرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه
قرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
قرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
بشقاب بزرگ، کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید