جدول جو
جدول جو

معنی قردامون - جستجوی لغت در جدول جو

قردامون
(قَ)
قردامن، کرویای کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به قردامن شود
لغت نامه دهخدا
قردامون
یونانی تازی گشته تخم سپندان (خردل پارسی) تخم سپندان حرف
تصویری از قردامون
تصویر قردامون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامون
تصویر دامون
(پسرانه)
در گویش مازندران دامنه جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تردامن
تصویر تردامن
دارای دامن خیس، کنایه از بدکار، بدنام، کنایه از مجرم، فاسق، کنایه از گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و جبار مذکور وی را محکوم باعدام کرد اما پیش از اجرای حکم اذن یافت که برای تمشیت امور خانه خویش بزادگاه خود رود و دوستش پیتیاس ازو پایندانی کرد، چون مهلت مقرر سرآمد دامون فرانرسید، پیتیاس را بجای وی برای اعدام بردند اما مقارن اجرای حکم دامون از راه برسید و میان این دو دوست بر سر کشته شدن مناقشه گونه ای درگرفت چه هر یک میخواست خویشتن را در راه دیگری ایثار کند، این حالت دنیس را برقت آورد و بر هر دوان ببخشود، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرام. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرام شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ر ر)
جمع واژۀ کرّام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرام شود
لغت نامه دهخدا
زن غازان خان و او دختر قتلغ تیمور پسر اتابای نویان بوده است. (تاریخ غازانی ص 14). رجوع به تاریخ غازانی ص 123 و 156 شود
لغت نامه دهخدا
(قَوْوا)
جمع واژۀ قوام. (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فاًن اءطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلا ان اﷲ کان علیّا کبیرا. (قرآن 34/4)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را)
جمع واژۀ قرّاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
حاشیه و کنارۀ مزین از لباس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلودۀ معصیت و ملوث باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کنایه از فاسق و فاجر. (غیاث اللغات) (آنندراج). فاسق. (فرهنگ رشیدی). آلودۀ معصیت. (اوبهی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). گنهکار و معیوب و ملوث در چیزی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از فاسق و عاصی و گنهکار بود. (انجمن آرا) : در کلۀ مصاف پیوستن... کار لنگان و لوکان و بی فرهنگانست و کار تردامنان و نامردان. (مقامات حمیدی).
تردامنی که ننگ وجود است گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش.
مجیر بیلقانی (از آنندراج).
تردامنان چو سر بگریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم.
خاقانی.
ملکت گرفته رهزنان برده بکین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.
خاقانی.
آتشین داری زبان زآن دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا.
خاقانی.
عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تردامن گریبانگیر نیست.
نظامی (از انجمن آرا).
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد.
عطار.
چه خیر آید از نفس تردامنش
که صحبت بود با مسیح و منش ؟
(بوستان).
برآمد خروش از هوادار چست
که تردامنان را بود عهد سست.
(بوستان).
چرا دامن آلوده را حد زنم
چو خود را شناسم که تردامنم ؟
سعدی.
در درون ریاض او نرود هیچ تردامنی جز آب زلال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 9). و تردامنی سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12).
سر سودای تو در دیده بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم.
حافظ.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیض دکنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جمع واژۀ اردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ مُنْ)
از لاطینیه ارتیموانیس، دگل عقب کشتی: دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشده ذهاب الریح به فلما اعیاهم، مزّقه الرائس بالسکین قطعاً قطعاً... وفی اثناء هذه المحاوله سبح المرکب بکلکله علی البر بسکانیه و هی ارجاه اللتان یصرف بهما و قامت الصیحه الهائله فی المرکب فجأت الطامه الکبری و الصدعه التی لم نطق له جبراً... (رحلۀ ابن جبیر). تردت علینا الریح الغریبه فقصفت قریه الصاری المعروف بالاردمون و القت نصفها فی البحر مع ما اتصل بها من الشراع. (رحلۀ ابن جبیر). و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعاً یعرف بالدلون. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ام قردان، جایی میان ران و سم ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جمع واژۀ قراد. (منتهی الارب). رجوع به قراد شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی حرف است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به حرف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
تخم سپندان را گویند، و به فارسی تخم تره تیزک و خردل فارسی همان است و چون آن را درآتش ریزند از دود آن تمام گزندگان بگریزند. (آنندراج). تخم سپندان، مأخوذ از یونانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قاقلۀ صغار. هیل. هیل بوا. هل. خیربوا. رجوع به قاقلۀ صغار شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گرداگرد. پیرامون: الحماره، آنچه گردآمون حوض نهند تا آب نرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صمغ. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسد را گویند، و به عربی مرجان خوانند. (آنندراج). مأخوذ از یونانی، مرجان سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رستنیی باشد که آن را سیسنبر گویند، و آن پیوسته در آب روید مانند قرهالعین و بدان سبب حرف الماء خوانندش. (آنندراج). نعنای آبی. (ناظم الاطباء). سین. حرف الماء. مچی. ماماچم چم. سیسنفریون. اوتره
لغت نامه دهخدا
بصل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نمام شبیه بحرف است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قردان
تصویر قردان
جمع قراد، کنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردامن
تصویر قردامن
یونانی تازی گشته تخم سپندان (خردل پارسی) تخم سپندان حرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردامینی
تصویر قردامینی
سریانی ک سیسنبر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردامن
تصویر تردامن
((تَ. مَ))
فاسق، فاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک
متضاد: پاک دامن، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی