جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تردامن

تردامن

تردامن
دارای دامن خیس، کنایه از بدکار، بدنام، کنایه از مجرم، فاسق، کنایه از گناهکار
تردامن
فرهنگ فارسی عمید

تردامن

تردامن
کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلودۀ معصیت و ملوث باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کنایه از فاسق و فاجر. (غیاث اللغات) (آنندراج). فاسق. (فرهنگ رشیدی). آلودۀ معصیت. (اوبهی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). گنهکار و معیوب و ملوث در چیزی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از فاسق و عاصی و گنهکار بود. (انجمن آرا) : در کلۀ مصاف پیوستن... کار لنگان و لوکان و بی فرهنگانست و کار تردامنان و نامردان. (مقامات حمیدی).
تردامنی که ننگ وجود است گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش.
مجیر بیلقانی (از آنندراج).
تردامنان چو سر بگریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم.
خاقانی.
ملکت گرفته رهزنان برده بکین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.
خاقانی.
آتشین داری زبان زآن دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا.
خاقانی.
عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تردامن گریبانگیر نیست.
نظامی (از انجمن آرا).
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد.
عطار.
چه خیر آید از نفس تردامنش
که صحبت بود با مسیح و منش ؟
(بوستان).
برآمد خروش از هوادار چست
که تردامنان را بود عهد سست.
(بوستان).
چرا دامن آلوده را حد زنم
چو خود را شناسم که تردامنم ؟
سعدی.
در درون ریاض او نرود هیچ تردامنی جز آب زلال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 9). و تردامنی سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12).
سر سودای تو در دیده بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم.
حافظ.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نَبْوَد پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیض دکنی
لغت نامه دهخدا

تردامن

تردامن
آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک
متضاد: پاک دامن، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته،
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تر دامن

تر دامن
کنایه از فاسق و فاجر و بد گمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلوده معصیت و ملوث باشد
فرهنگ لغت هوشیار

قردامن

قردامن
یونانی تازی گشته تخم سپندان (خردل پارسی) تخم سپندان حرف
قردامن
فرهنگ لغت هوشیار

تردامنی

تردامنی
ملوثی. گناهکاری. معیوبی. (شرفنامۀ منیری). گناهکاری و فاسقی. (غیاث اللغات) (آنندراج). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری. (ناظم الاطباء) :
وآنجا که نور عارض او پرده برگرفت
تردامنی بود که دم از صبحدم زند.
خاقانی.
بر پی دونان شوی از پی دون همتی
باز مرا ذم کنی از سر تردامنی.
خاقانی.
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا

قردامن

قردامن
تخم سپندان را گویند، و به فارسی تخم تره تیزک و خردل فارسی همان است و چون آن را درآتش ریزند از دود آن تمام گزندگان بگریزند. (آنندراج). تخم سپندان، مأخوذ از یونانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا