جدول جو
جدول جو

معنی قرخواک - جستجوی لغت در جدول جو

قرخواک
(قَ خوا / خا)
گوشتابه. (آنندراج). آبگوشت که از پاره های گوشت پزند. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
قرخواک
غرخوک هم آوای برخاک گوشتابه
تصویری از قرخواک
تصویر قرخواک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرواک
تصویر هرواک
(پسرانه)
نام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرواک
تصویر فرواک
(پسرانه)
پیشگفتار، پیش سخن، نام پسر سیامک پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرخواه
تصویر پرخواه
پرآز، آزور، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
درخواست، خواهش، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
آنکه بسیار بخوابد، خوابناک، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوراک
تصویر پرخوراک
پرخور، آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوار
تصویر پرخوار
کسی که بسیار غذا بخورد، بسیار خوار، شکم پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
فرخاگ، خوراکی که از گوشت قلیه کرده و سرخ کرده و تخم مرغ تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
مرکّب از: بر + خوار، شریک. (ناظم الاطباء)، صاحب مایه که مزدوری بمایۀ او برای او کار کند و نفعرا بدو بازگرداند. (از صحاح الفرس)، شریکی که مایه یا قسمتی از مایه را داده است و کار نمی کند و تنها از سود شرکت سهم میبرد. (یادداشت مؤلف) :
ز بس عطا که دهد هرکه زو عطا بستد
گمان بری که مر او را شریک و برخوار است.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
حریص. آزور
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ را)
پرخوار. مقابل کم خوراک. و رجوع به پرخوار و پرخور شود
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
خرناسه. خرخر: حشرجه، خرخراک مرگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
برخواش. (آنندراج). دوک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هرچیز که سرد باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). برده مؤنث آن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ خوا / خا)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان. محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان. این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است و محصول عمده آن غلات حبوبات و صیفی است. راه شوسۀ اصفهان به تهران از مغرب این دهستان میگذرد. برخوار از 32 آبادی تشکیل شده است. مرکز آن دستجرد و دههای مهمش مورچه خورت و ده نو و دولت آباد و سین است و 60872 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا)
یادآور کلمه سغدی فرخوک است که از فرخوای به معنی تکه تکه کردن و به قطعات بریدن آمده. معنی اصلی کلمه سغدی فرخواک و پارسی میانۀ اشکنگ، چنین بوده: چیزی بریده یا شکسته به قطعات کوچک و در آش یا آبگوشت گذاشته. (از حاشیۀبرهان چ معین از لغات هنینگ). قلیه و گوشتابه را گویند که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند، چه فر به معنی بالا و خواگ تخم مرغ را گویند. (برهان). فرخاگ. گوشتابه. آبگوشت. (یادداشت به خط مؤلف) :
خاک مالیده به کف می گذرد مست و ملنگ
خورده یزدادی چغز و زده فرخواگ جعل.
مشفقی بخاری (از یادداشتهای مؤلف).
رجوع به فرخاگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَخوا / خا)
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 215هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو و انگهران به جاسک. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا)
ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
نوّام. ضجعه. جثمه. آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب:
یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل
هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار.
سنائی.
، خواب آلوده (صفتی چشم را) :
دو جادوش پرخواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و چون مشک موی.
فردوسی.
بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست را
وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن.
حافظ.
، در جامه، که خمل بسیار دارد. مقابل کم خواب
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ بَ)
خواننده ای که ابتدا به خواندن کند. (رشیدی) (آنندراج). سرذاکر یعنی شخصی که پیش خوانی کند ودیگران ذکر گویند. (برهان). خواننده. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَمَ دَ / دِ)
مردم ولی شعار و صاحب اسرار باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، شاعر. (برهان). شاعر صاحب هنر. (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ خوا / خا)
نام فنی از کشتی. (آنندراج) :
ور مخالف که ترا گفته که سرخواب مزن
گرد موی کمرت پیچ شود تاب مزن.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اکال. شکم خواره. شکم پرست. اکول. شکمو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رزد. رس . عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار:
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
و رجوع به پرخور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخواب
تصویر سرخواب
فنی است از کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوار
تصویر برخوار
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
خواهش، در خواست
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بندند و طوری بر زمین اندازند که تا مدتی بر روی زمین چرخ زند گرد گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
((فَ خا))
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
((سَ خا))
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند، سرذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ فارسی معین
اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد