دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). راحت ز مزاج رخت بربست قرابۀ اعتدال بشکست. نظامی. خورشید ز بیم اهل آفاق قرابۀ می نهاد بر طاق. نظامی. صبح از سر شورشی که انگیخت قرابه شکست و می برون ریخت. نظامی. برگشته از قرابۀ امید جان من یک بار گشته باش فلک گو به کام من. ظهوری (از آنندراج)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). راحت ز مزاج رخت بربست قرابۀ اعتدال بشکست. نظامی. خورشید ز بیم اهل آفاق قرابۀ می نهاد بر طاق. نظامی. صبح از سر شورشی که انگیخت قرابه شکست و می برون ریخت. نظامی. برگشته از قرابۀ امید جان من یک بار گشته باش فلک گو به کام من. ظهوری (از آنندراج)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) : ستمگر سپاهی زراچه بنام ز لشکرگه زنگ بگذاردگام. نظامی. زراجه منم پیل پولادخای که بر پشت پیلان کشم پیل پای. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) : ستمگر سپاهی زراچه بنام ز لشکرگه زنگ بگذاردگام. نظامی. زراجه منم پیل پولادخای که بر پشت پیلان کشم پیل پای. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
ناصرالدین حاکم ولایت سند در زمرۀ ممالیک زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امورشهریاری و قواعد مملکت داری بهرۀ فراوان داشت و در کارهای لشکری دارای تبحر و تجربۀ بسیار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدین، در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و به سال 621 هجری قمری یکی از سرلشکران چنگیزخان با سپاه فراوان برای تسخیر ملتان روی آورد و چون ناصرالدین را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد. مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و فیروزی ممکن نگردید مراجعت نمودند، و در پایان 623 هجری قمری ملک خان خلجی و اتباع او بر شهرهای سیستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و میان دو طرف جنگی سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسید سپاهیانش راه گریز در پیش گرفتند. در سال 624 سلطان شمس الدین التتمش لشکر به اوچهه کشید و قباچه فرار کرده و به قلعۀ بکهرشتافت. سلطان وزیر خود نظام الملک محمد بن ابی سعید رابمحاصرۀ اوچهه معین کرد و خود به دهلی مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادی الاولی سال 625 اوچهه را بصلح گرفت و متوجه قلعۀ بکهر شد. قباچه از آنجا نیز گریخت و در کشتی نشست و در دریا غرق شد. مدت سلطنت وی 27 سال بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 611 و 612 و لباب الالباب محمد عوفی چ بریل ج 1 ص 289)
ناصرالدین حاکم ولایت سند در زمرۀ ممالیک زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امورشهریاری و قواعد مملکت داری بهرۀ فراوان داشت و در کارهای لشکری دارای تبحر و تجربۀ بسیار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدین، در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و به سال 621 هجری قمری یکی از سرلشکران چنگیزخان با سپاه فراوان برای تسخیر ملتان روی آورد و چون ناصرالدین را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد. مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و فیروزی ممکن نگردید مراجعت نمودند، و در پایان 623 هجری قمری ملک خان خلجی و اتباع او بر شهرهای سیستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و میان دو طرف جنگی سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسید سپاهیانش راه گریز در پیش گرفتند. در سال 624 سلطان شمس الدین التتمش لشکر به اوچهه کشید و قباچه فرار کرده و به قلعۀ بکهرشتافت. سلطان وزیر خود نظام الملک محمد بن ابی سعید رابمحاصرۀ اوچهه معین کرد و خود به دهلی مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادی الاولی سال 625 اوچهه را بصلح گرفت و متوجه قلعۀ بکهر شد. قباچه از آنجا نیز گریخت و در کشتی نشست و در دریا غرق شد. مدت سلطنت وی 27 سال بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 611 و 612 و لباب الالباب محمد عوفی چ بریل ج 1 ص 289)
بمعنی قباچای است که قبا و جامۀ کوچک باشد. (برهان) ، قباچای. قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ استانبول ص 202). نوعی از کلاه زمستانی. (فرهنگ نظام بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) : روزی که قباچۀ سیه می پوشد در ظلمت شب صورت جان می بینم. ابوعلی مروزی. گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 89). از آن قباچۀ قلمی دوخته نگر با جامۀ شکافته غنج و دلال و دوست. نظام قاری (دیوان ص 41)
بمعنی قباچای است که قبا و جامۀ کوچک باشد. (برهان) ، قباچای. قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ استانبول ص 202). نوعی از کلاه زمستانی. (فرهنگ نظام بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) : روزی که قباچۀ سیه می پوشد در ظلمت شب صورت جان می بینم. ابوعلی مروزی. گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 89). از آن قباچۀ قلمی دوخته نگر با جامۀ شکافته غنج و دلال و دوست. نظام قاری (دیوان ص 41)
دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزی باختری هریس و 2500گزی شوسۀ تبریز به اهر. موقع طبیعی آن جلگه، معتدل و سکنۀ آن 986 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزی باختری هریس و 2500گزی شوسۀ تبریز به اهر. موقع طبیعی آن جلگه، معتدل و سکنۀ آن 986 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قربت ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قِرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قَرَبْت َ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قِره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامۀ منیری). خانه کوچک. (صحاح الفرس) : در جامۀ کبود فلک بین و پس بدان کاین چرخ جز سراچۀ ماتم نیامده ست. خاقانی. آن سراچه که هفت پیکر بود بلکه ارتنگ هفت کشور بود. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. ز خون که رفت شب دوش در سراچۀ چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل. حافظ. ، چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) : آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام بگذارم این سراچۀ فانی و بگذرم. خاقانی. غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هرکه به میخانه رفت بی خبر آید. حافظ. در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر در این سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز. حافظ. ، خیمۀ کلان، نام ساز. (آنندراج)
از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامۀ منیری). خانه کوچک. (صحاح الفرس) : در جامۀ کبود فلک بین و پس بدان کاین چرخ جز سراچۀ ماتم نیامده ست. خاقانی. آن سراچه که هفت پیکر بود بلکه ارتنگ هفت کشور بود. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. ز خون که رفت شب دوش در سراچۀ چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل. حافظ. ، چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) : آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام بگذارم این سراچۀ فانی و بگذرم. خاقانی. غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هرکه به میخانه رفت بی خبر آید. حافظ. در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر در این سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز. حافظ. ، خیمۀ کلان، نام ساز. (آنندراج)