جدول جو
جدول جو

معنی قدرانداز - جستجوی لغت در جدول جو

قدرانداز
کمانداری که تیرش خطا نرود
تصویری از قدرانداز
تصویر قدرانداز
فرهنگ فارسی عمید
قدرانداز
(پَ)
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز:
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش.
میرزارضی دانش (از آنندراج).
گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست.
ملانظری نیشابوری (از آنندراج).
ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارانداز
تصویر خارانداز
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرانداز
تصویر تیرانداز
کسی که با کمان یا تفنگ به طرف کسی یا چیزی تیر بیندازد، تیرزن، قوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانداز
تصویر بارانداز
جای بار انداختن، قسمتی از ساحل یا بندرگاه که در آنجا کشتی ها بارهای خود را خالی می کنند، بارافکن، جایی که کاروان فرود بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدرانداز
تصویر اژدرانداز
وسیله ای شبیه لولۀ توپ های بزرگ برای پرتاب کردن اژدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
زیرافکن، تشک، نهالی، فرش، آنچه هنگام خوابیدن زیر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
قسمتی از ساحل و یا بندرگاه و یا منزلی از راه که چارواداران یا کشتی ها و یا دیگر وسایل حمل و نقل مال التجاره و بار خود از ستور فروگیرند. قدسی گوید:
از خس و خار درین دشت صدا می آید
که درین منزل پرخوف مکن بارانداز.
(از آنندراج).
رجوع به بارافکن شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از خارپشت است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. به عربی قنفذ گویند. (آنندراج). نوعی خارپشت است. (برهان قاطع). همان چوله است که خار ابلق اندازد و خاردار نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). تشی. (رجوع به تشی شود). همان اسقر است که خارهای ابلق دارد و هر که قصد او کند بسوی او آن خارچون تیر اندازد. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
مردافکن. قوی. پرزور:
باده ای بود سخت مردانداز
شد حسابی ضرورت از آغاز.
اوحدی (جام جم ص 37)
لغت نامه دهخدا
(سِ اَکَ)
مخفف گوهرانداز. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پستانی که پر از شیر باشد و از آن قطره قطره شیر بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از پستان پرشیر است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
شیرافکن. آنکه شیر را بر زمین اندازد، کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) :
تا نبیند دل دهنده راز را
تا نبیند تیر دورانداز را.
مولوی.
رجوع به دورانداختن شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء:
کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی
شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد.
ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
عمل قادرانداز. قدراندازی. تیراندازی:
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینۀ دشمن نباشدش برجاس.
شمس فخری.
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
خصومت و عداوت و کینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم).
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز.
فرخی.
و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95).
حمله ها بر به طبع تیغگذار
رزمها کن به وهم تیرانداز.
مسعودسعد.
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.
نظامی.
همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی).
گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست.
مولوی.
چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان).
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.
سعدی (گلستان).
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را.
سعدی.
باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنۀ تیرآورانم می کشد.
حافظ.
عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304).
خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ اَ)
آلتی است دراز شبیه بلولۀ توپهای بزرگ که در کشتی های اژدرافکن برای انداختن ترپیل بطرف کشتی های دشمن تعبیه کنند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارانداز
تصویر خارانداز
نوعی از خارپشت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدر انداز
تصویر قدر انداز
تیر انداز چیره تیر انداز کار دان کمانداری که تیرش بخطا نرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدر اندازی
تصویر قدر اندازی
تیر اندازی درست راست زنی مک زنی عمل قدر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
چیر تیر کمانگری که تیر بر آماج دوزد تیر انداز و کمانداری که تیر او خطا نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادر انداز
تصویر قادر انداز
((~. اَ))
تیرانداز و کمانداری که تیر او خطا نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
تشک
فرهنگ فارسی معین
بخشی از ساحل یا بندرگاه که کشتی ها بار خود را آنجا بر زمین گذارند، جایی که کاروان فرود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانداز
تصویر بارانداز
اسکله
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم انداز، دیدگاه، منظر، منظره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارانداز محوطه ای است از بندر که آنجا بارها را از کشتی به خشکی می آورند و از همان نقطه بار کامیون ها یا قطار و راه آهن می کنند و به نقاط دیگر می فرستند. در واقع بارانداز همان بندر است و دیدن بارانداز در خواب دو حالت دارد که باید بیننده خواب دقت نموده و مشخص کند. یک وقت پیاده شده اید و یک وقت است که سوار می شوید و می خواهید بروید. پیاده شدن فراغت از تشویش و نگرانی است. همچنان که سفر دریایی مخاطره آمیز است و چون به بندر و پایاب برسید احساس امنیت و راحت می کنید پیاده شدن در بندر نیز در عالم خواب خوب است چون بشارت می دهد که از نگرانی و تشویش رهایی خواهید یافت. اما یک وقت است که خود را در بارانداز می بینید و آنجا احساس می کنید که می خواهید به سفر دریا بروید و این گویای آن است که به کاری مخاطره آمیز اقدام می کنید. احتمالا با کسی شریک می شوید و یا وام می گیرید -
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بار انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
تأثیرگذار، مؤثّر
دیکشنری اردو به فارسی
مورد بی توجّهی، نادیده گرفته شده است
دیکشنری اردو به فارسی