جدول جو
جدول جو

معنی قدرانداز

قدرانداز
کمانداری که تیرش خطا نرود
تصویری از قدرانداز
تصویر قدرانداز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قدرانداز

قدرانداز

قدرانداز
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز:
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش.
میرزارضی دانش (از آنندراج).
گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست.
ملانظری نیشابوری (از آنندراج).
ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به قادرانداز شود
لغت نامه دهخدا

قدر انداز

قدر انداز
تیر انداز چیره تیر انداز کار دان کمانداری که تیرش بخطا نرود
قدر انداز
فرهنگ لغت هوشیار

قادرانداز

قادرانداز
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء:
کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی
شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد.
ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

خارانداز

خارانداز
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
خارانداز
فرهنگ فارسی عمید

اژدرانداز

اژدرانداز
وسیله ای شبیه لولۀ توپ های بزرگ برای پرتاب کردن اژدر
اژدرانداز
فرهنگ فارسی عمید

قادر انداز

قادر انداز
چیر تیر کمانگری که تیر بر آماج دوزد تیر انداز و کمانداری که تیر او خطا نکند
فرهنگ لغت هوشیار

قدر اندازی

قدر اندازی
تیر اندازی درست راست زنی مک زنی عمل قدر انداز
قدر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار