معنی قحبه - جستجوی لغت در جدول جو

قحبه

تصویری از قحبه — تصویر قحبه

فرهنگ فارسی عمید

قحبه

لغت نامه دهخدا

قحبه

تصویری از قحبه — تصویر قحبه

فرهنگ لغت هوشیار

قحبه

تصویری از قحبه — تصویر قحبه

فرهنگ فارسی معین

قحبه

فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحبه — تصویر رحبه

زمین فراخ و پر گیاه، ساحت خانه، میان سرا، فراخی میان خانه ها

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از قلبه — تصویر قلبه

چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن جفت گاو بگذارند، سبنج، سپنج

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از قربه — تصویر قربه

مشک آب یا شیر

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از قصبه — تصویر قصبه

آبادی بزرگی که از چند ده و دهکده تشکیل شده باشد، دهستان، شهرک

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از احبه — تصویر احبه

حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب

فرهنگ فارسی عمید

(صُ بَ)

جمع واژۀ صاحب. رجوع به صاحب شود

لغت نامه دهخدا

(حِ بَ)

مدتی از روزگار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). روزگار. پاره ای از زمانه، سال. (از اقرب الموارد). ج، حقب، حقوب

لغت نامه دهخدا

(حُ بَ)

آرامش باد. (منتهی الارب). و این یمانی است. (از اقرب الموارد) ، مدت هشتاد سال. (غیاث از منتخب) (مهذب الاسماء). ج، حقب

لغت نامه دهخدا

(اَ حِبْ بَ)

جمع واژۀ حبیب. دوستان

لغت نامه دهخدا

شهری است از شام برکران دریای روم و اندر وی مسلمانان اند و شهرهائی اند با نعمت بسیار و کشت و برز بسیارو خواسته های بسیار. (حدود العالم ص 99 چ تهرانی)

لغت نامه دهخدا

تصویری از قطبه — تصویر قطبه

پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از محبه — تصویر محبه

محبت در فارسی: دوستی دوشاکی مهر کاری همبراتی سنارش

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قهبه — تصویر قهبه

سپیدچرک ماچه خر

فرهنگ لغت هوشیار

بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)

فرهنگ لغت هوشیار

پارسی است غلیه چوبی دراز آهن زده که بدان جفت گاو زمین را شکافند قلوه پارسی است گرده گیاه مروارید سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن بیماری، ماندگی سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قشبه — تصویر قشبه

ژکور: زن، فرومایه: مرد، بچه کپی از جانوران

فرهنگ لغت هوشیار

صحبت درفارسی پور ساکی هم سخنی گفت و گو گپ (واژه نامه مازندرانی)، همدمی دوستی، هم بستری گای نوازش آمیزش

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قصبه — تصویر قصبه

جائیست بزرگتر از ده و خردتر از شهر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قضبه — تصویر قضبه

سبزی خوردن لاتینی تازی گشته بیخاره از گیاهان گله

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قتبه — تصویر قتبه

روده بسته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رحبه — تصویر رحبه

زمین فراخ، پیش خانه، گشادگی جای

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از حقبه — تصویر حقبه

مدتی از روزگار، سال

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از سحبه — تصویر سحبه

پرده، پوشش، مانداب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قربه — تصویر قربه

نزدیکی، خویشی

فرهنگ لغت هوشیار

سخت دشوار، نابودی، خشکسال، کار بی اندیشه بی باک دنبال درد سر: مرد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قابه — تصویر قابه

فرا ویزک، جوجه دار مرغانه جوجه دار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قعبه — تصویر قعبه

((قَ بِ یا بَ))

جعبه یا قوطی ای که زنان در آن مواد معطر می ریختند، قدح، قعب

فرهنگ فارسی معین

تصویری از قلبه — تصویر قلبه

((قُ بِ))

چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند

فرهنگ فارسی معین

تصویری از رحبه — تصویر رحبه

((رَ حَ بَ یا بِ))

زمین وسیع پرگیاه، ساحت خانه، وسط سرای، جمع رحاب

فرهنگ فارسی معین

تصویری از قصبه — تصویر قصبه

((قَ صَ بِ))

آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد، جمع قصبات

فرهنگ فارسی معین