جدول جو
جدول جو

معنی قبصئیل - جستجوی لغت در جدول جو

قبصئیل
(قَ)
فرانکلین، مرد بزرگ و سیاسی آمریکا، در سال 1882 میلادی در هایدپارک متولد شد و در سال 1945 درگذشت. سه بار متوالیاً به سال های 1936 و 1940 و 1944 به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا انتخاب شد و روی هم رفته بیش از دوازده سال این سمت را در عهده داشت و در این مدت در سازمان اجتماعی و سیاسی آمریکا تغییرات بزرگی وارد ساخت. دوران حکومت او دوران تحول فکری آمریکا محسوب می شود. در این دوره عقاید متضادی در امور سیاسی در جریان بود. عده ای طرفدار جدایی آمریکا از جریان های سیاسی دنیا و به خصوص از سیاست اروپا و عده ای موافق دخالت آمریکا در امور اقتصادی و سیاسی دنیای خارج بودند. در نخستین دورۀ ریاست جمهوری روزولت حکومت روسیۀ شوروی از طرف آمریکا به رسمیت شناخته شد و در دورۀ دوم ریاست جمهوری آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد. روزولت دو هفته پیش از پایان جنگ و تسلیم قطعی آلمان درگذشت و هنوز جسد او نیم گرم بود که معاون وی ترومن مطابق قانون زمام امور را به دست گرفت. (از لاروس کوچک) (مجلۀ آینده شماره 11 و 12 شهریور و مهر 1324)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبرئیل
تصویر جبرئیل
(پسرانه)
جبریل، مرد خدا، نام یکی از چهار فرشته مقرب که حامل وحی الهی برای انبیاست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
جماعت، گروه، ضامن، کفیل، پذرفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبرئیل
تصویر جبرئیل
در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر، سروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع واژۀ قبیله
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قبیله:
چشم بد از تو دور ای بدیع شمائل
یار من و شمع جمعو میر قبائل.
سعدی.
- قبائل بنی اسرائیل، اسباط بنی اسرائیل.
رجوع به قبایل و قبیله شود.
، قبائل رأس، استخوانهای سر. صفائح جمجمه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بلاد القبائل، و بلادالبرابره
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
قبائل. جمع واژۀ قبیله. قبیله ها. گروه ها. (غیاث). دودمانها. رجوع به قبائل شود:
الا ای آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت وشمع قبایل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(قِ بِصْ صا)
دویدگی تیز و سخت. (منتهی الارب). دویدگی تیز و تند و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باریک اندام و نزار و ضعیف، یقال: هو ضئیل بئیل. (منتهی الارب). خرد در وزن. (اقرب الموارد) ، عرب بائده، عرب اصلی، مقابل مستعربه و متعربه، عرب منقرضه، مانند: عاد. ثمود. طسم. جدیس. عملاق (عمالقه). عبدضخم. جرهم اولی و مدین
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به معنی خداوند مردم، پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریۀ فتور بود که در الجزیره واقع است. وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش او از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را بزد پیش نرفت. (از دایره المعارف فارسی) (فرهنگ فارسی معین). نام پسر باعور است که او زاهدی بوده مستجاب الدعوات که در زمان عیسی علیه السلام عاقبت ایمانش به باد رفت. (آنندراج). بلعم باعور. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود:
قهر او چون بگستراند دام
سگی آرد ز صورت بلعام.
سنائی.
از مایۀ بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را.
سعدی.
و رجوع به بلعم و بلعم باعور شود
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ)
به معنی جاوید. جاویدان. دارای روان جاوید، ابن قبادبن فیروز. مادر وی دختری دهقان بود. قباد در نیشاپور او را به زنی گرفت. لقب وی کسری است. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و بیاری مهبود وزیر بپادشاهی رسید. حمدالله مستوفی نویسد: انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض، او پیدا کرد. کتاب کلیله و دمنه در عهد او از هند به ایران آوردند (رجوع شود به باب برزویۀ طبیب مقدمۀ کلیله) (تاریخ گزیده ص 119 به بعد). ظهور خسرو اول که در تاریخ بلقب انوشروان (انوشک روان یعنی جاویدان روان) معروف است، مطلع درخشانترین دورۀ عهد ساسانی است. فرقۀ خطرناک مزدکی مغلوب و سرکوبی شده بود در داخله صلح و سلم حکمفرما بود. در روایات شرقی خسرو اول نمونۀ دادگستری و جوانمردی و رحمت است و مؤلفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف جد و جهد او برای حفظ عدالت نقل کرده اند. مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساخته اند قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانۀ آن در محلۀ اسپانبر موجب حیرت است. ساختمان این بنا را به خسرو اول انوشیروان نسبت داده اند. عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران با سلطنت خسرو انوشیروان آغاز میشود. ایران در زمان انوشیروان چنان عظمتی یافت که حتی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت و توسعۀ ادبیات و تربیت معنوی این عهد را کیفیت مخصوص بخشید (از ایران در زمان ساسانیان)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
عطأالله، پدر یشحابیم که یکی از سرداران عساکر داود بود. اول تواریخ ایام 27:2. (قاموس کتاب مقدس)
کاهنی معروف در ایام نحمیاء. (کتاب نحمیا11:14). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دو برکت، مکانی است در مرز بوم مواب و احتمال کلی دارد که چشمۀ عجلایم باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، زمین سخت. ج، اجالد. (منتهی الارب). و اجلاد، هم مفرد و هم جمع اجلد آمده است
لغت نامه دهخدا
در زبان هروی، برغست. (ریاض الادویه). پژند. موجه. (تحفۀ حکیم مؤمن). قنابری. مچه. پجند. (مهذب الاسماء ذیل قنابری). بژند. غملول. (بحر الجواهر). رجوع به پژند شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
تبصل. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پوست باز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن کسی را از لباس وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبصیل
تصویر تبصیل
پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
جمع قبیله، دودمانها، قبیله ها، گروهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبائل
تصویر قبائل
جمع قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از فرشتگان مقرب، دل که بزعم صوفیان مهبط انوار الهی و محل وحی و الهام اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
ظاهر و آشکارا، رویاروی، کارگذار و بمعنای جماعت و گروه
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ))
هرآنچه از کشت مانند بوته جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
((قَ یِ))
جمع قبیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیل
تصویر قبیل
((قَ))
جماعت، گروه، گونه، نوع، مثل، از این قبیل کتاب ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
جبرائیل، جبریل، روح الامین، سروش، فرشته، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جور، شبیه، گونه، مانند، مثل، نظیر، نوع، جنس، قماش، جماعت، دسته، گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر جبرئیل را به خواب خوش طبع و گشاده رو بیند. چنانکه صورت اصلی اوست دلیل کند که بر دشمن ظفر یابد و به همه مرادها برسد و از غم فرج یابد واگر وی را به خلاف این دید اندوه کند واگر بیند جبرائیل او را وعده نیکو داد یا مژده داد یا از کاری باز داشت تأویل خواب او همان است و اگر بیند جبرائیل چیزی به او داد دلیلش این است که از پادشاه جاه وقدرت ومنزلت وبزرگی یابد بعضی از معبّران گفتند: اگر بیند که جبرائیل یا میکائیل چیزی به وی داد دلیلش ترس است و بیم بزرگ واگر بیند که جبرئیل شد ومردمان وی را گفتند که او جبرئیل است دلیل کند که امانت گذارد وسخندان گردد و مراد وی حاصل گردد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
قبیله ای
دیکشنری اردو به فارسی