جدول جو
جدول جو

معنی قبایح - جستجوی لغت در جدول جو

قبایح
قبیحه ها، قبیح ها، زشت ها، ناپسندها، جمع واژۀ قبیحه
تصویری از قبایح
تصویر قبایح
فرهنگ فارسی عمید
قبایح
جمع قبیحه
تصویری از قبایح
تصویر قبایح
فرهنگ لغت هوشیار
قبایح
((یِ))
جمع قبیحه
تصویری از قبایح
تصویر قبایح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرایح
تصویر قرایح
قریحه ها، استعدادها، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول چیزها، جمع واژۀ قریحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع واژۀ قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ یِ)
ذبیحه. (دهار) ، ذبایح جن، ذبیحه ها که عرب گاه ساختن خانه یا حفرچاهی میکردند تا بنا یا چاه از ضرر جن ایمن ماند
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیوندجای ساق و ران. (منتهی الارب). قبیح. رجوع به قبیح شود
لغت نامه دهخدا
(قُبْ با)
خرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قبیح و قبیحه. (ناظم الاطباء). زشتیها
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قبا:
بپوشید زربفت و چینی قبای
ز تاج اندر آویخت فر همای.
فردوسی.
جزوی و کلی از دو برون نیست آنچه هست
جزوی همه تو بخشی و کلی همه خدای
من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز
تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای.
عنصری.
شاهان به وقت بخشش از آن شاه یافته
گه ساز و گه ولایت و گه اسب و گه قبای.
فرخی.
رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ حا)
جمع واژۀ قبیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
قبائل. جمع واژۀ قبیله. قبیله ها. گروه ها. (غیاث). دودمانها. رجوع به قبائل شود:
الا ای آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت وشمع قبایل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(قُ یی ی)
رزق الله بن محمد بن ابوالحسن بن عمر قبایی فرغانه ای مکنی به ابوسعد و معروف به ابوالمکارم وی از مردم قبا (یکی از شهرهای فرغانه) است که در بخارا میزیست. او از ادیبان شایسته بود و مؤلف معجم البلدان گوید: من از وی روایت شنیدم. (معجم البلدان)
محمد بن سلیمان وی از ابوامامه بن سهل بن حنیف روایت کند و از او عبدالعزیز بن دراوردی و حاتم بن اسماعیل روایت دارند. (سمعانی) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ یی ی)
نسبت است به قبا و آن موضعی است به مدینه. (الانساب سمعانی). رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قبیحه. (منتهی الارب). زشتی ها. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قباح
تصویر قباح
زشت گردیدن، جمع قبیح، زشت ها زشتان جمع قبیح و قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایی
تصویر قبایی
منسوب به قبا از مردم قبا قباوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبایح
تصویر ذبایح
جمع ذبیحه سر بریده ها بسمل کرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
جمع قبیله، دودمانها، قبیله ها، گروهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبائح
تصویر قبائح
قبایح در فارسی، جمع قبیحه، زشت ها زشتی ها جمع قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبای
تصویر قبای
قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
ناپسند و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
((قَ یِ))
جمع قبیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
((قَ))
زشت، جمع قباح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذبایح
تصویر ذبایح
((ذَ یِ))
جمع ذبیحه، سر بریده ها، بسمل کرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرایح
تصویر قرایح
((قَ یِ))
جمع قریحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
زشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
بد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین
متضاد: مستحسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد