جدول جو
جدول جو

معنی قاوزاز - جستجوی لغت در جدول جو

قاوزاز
تربانتین، (دزی ج 2 ص 296)، جوهرسقز، صمغ درخت کاج و صنوبر و در طب به کار میرود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قازان
تصویر قازان
(پسرانه)
پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاوتاز
تصویر گاوتاز
چوپان و نگهبان گلۀ گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوباز
تصویر گاوباز
کسی که سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
فرهنگ فارسی عمید
یاقوت از احمد بن محمد همدانی آرد که آن موضعی است به نهاوند و افسانه ای برای آن ذکر کرده است، رجوع به معجم البلدان ذیل وازواز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار درشت گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسیار درشت بودن خارهای درخت. (آنندراج). سخت و بسیار گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره، کثر شوکها و اشتدّ. (از اقرب الموارد) ، تنگ گردانیدن زمین بر کسی. یقال: اغص علینا الارض، اذا ضیقها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تنگ ساختن زمین را بر کسی: اغص علینا الارض، ضیقها. (از اقرب الموارد) ، طعام و جز آن در گلو ماندن. (آنندراج). تنگ گرفتن طعام بر کس پس درماندن در گلوی او. (از ناظم الاطباء) : اغصصته بالطعام فغص به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندر گلو گیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). در گلو گیرانیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ)
بزمین فروبردن (چنانکه ملخ دم خود را). دم بزمین فروبردن ملخ جهت بیضه نهادن. (منتهی الأرب). بزمین فروبردن ملخ دم را ازبهر خایه. (تاج المصادر بیهقی). فروبردن ملخ دم را بر زمین، پور نهادن را، بقیمت کم خریدن. ارزان خریدن
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ تَ)
عزیز کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ارجمند کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت دادن. (غیاث اللغات). گرامی داشتن. (آنندراج) ، جمع واژۀ عسل، بمعنی انگبین و حبابهای آب که بر اثر وزیدن باد در حرکت باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قصبۀ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است. یک قلعۀ ویران هم دارد و در زمانهای سابق شهر بزرگی بود، چه در فتوح شام و چه در وقایع صلیبی نام این شهر با کمال اهمیت یاد می شود. بعدها تیمورلنگ این بلد را به ویرانه ای مبدل ساخت. گویا سکنه اش به کلیس هجرت کرده باشند. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اشک ریختن. چشم فروخوابیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرشک ریختن و گویند: چشم فروبستن. (از اقرب الموارد). فروخوابیدن چشم. (از متن اللغه) ، دادن آنچه مطموع باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). طمع کسی به وی رسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بخشیدن و عطا کردن. (از متن اللغه) (از ذیل اقرب الموارد). دادن آنچه مطبوع باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وازْ)
بازباز. با فاصله. مجزی.
- وازواز راه رفتن، هنگام رفتن پایها را دور از یکدیگر نهادن. گشاد گشاد رفتن
لغت نامه دهخدا
چوپان گاو:
بگردانش گفتا چو شد رزم تنگ
بدین گاوتازان نمایند جنگ،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سواری که با نیزه با گاو جنگ میکند، کولی قره چی
لغت نامه دهخدا
صاحب فرهنگ شعوری گوید تخته ای است که جولاهکان پای برو نهند
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سختیهای زمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قطب الدین از سران امراء دولت المستنجد باﷲ خلیفه است که قدرت و نفوذی عظیم یافت، ابن البلدی وزیر خلیفه از نفوذ او در دستگاه های دولتی بیمناک شده و نزد خلیفه دستگیری وی را به صلاح مقرون دانست، ابن صفیه طبیب مخصوص این داستان را به قایماز اطلاع داد و به دستیاری هم برای خلیفه که در این هنگام بیمار بود حیله ای اندیشیده و حمام کردن را مصلحت دیدند و سرانجام او را در حمامی که سه شبانه روز آن را گرم کرده بودند ساعتی نگه داشته و درها را به روی او بستند، وی در حمام جان سپرد، سپس فرزندش را به خلافت رساندند و به المستضی ٔ باﷲ لقب دادند، (عیون الانباء ج 1 ص 258، 259)، و رجوع به قطب الدین شود:
قباد قلعه ستان قایماز افسربخش
که صاحب افسر ایران غلام او زیبد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ)
ثغری (حدی) از نواحی قزوین که در آن تندبادهای سخت میوزد. طرماح گوید: یفج ﱡالریح فج ّ القاقزان. (معجم البلدان ج 7 ص 16). از بلوکات قزوین که در شمال غربی آن شهر واقعاست. قریۀ مهم آن قاقزان، مسکن ایل کاکاوند است
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
دهی جزء دهستان کیوی بخش سنجیبد شهرستان هروآباد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات اطراف تهران، ساوه زرند و قزوین است ییلاق آنان کوههای شمالی البرز قشلاق شهریار و غار میباشد چادرنشین هستند، (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
تنگدل شدن، یقال: اضزّ علی ّ فلم یعطنی. (منتهی الارب). تنگدل شدن. (آنندراج). اضزّ فلان علی ّ اضزازاً فمایعطینی، تنگ گرفتن فلان بر کسی و بخل ورزیدن او. (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن یعنی بخل ورزیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفاز
تصویر اوفاز
جمع وفز، شتاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاز
تصویر اوشاز
جمع و شز، یاریگران، فرما نبرداران، پیوند ها، شتاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاز
تصویر افزاز
جمع فز، چالاکان چستان دل رمیدن، ترسانیدن، جنبانیدن، سبک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرامیداشت، نیرومند کردن، سخت بودن گران آمدن ارجمند کردن گرامی داشتن عزیز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاوزار
تصویر پاوزار
تخته ایست که جولاهگان پای برو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجزاز
تصویر اجزاز
رسیده شدن خرما خرما رسی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزاز
تصویر اعزاز
((اِ))
عزیز داشتن، گرامی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
((اَ یا اُ))
جمع وزن، سنگینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
((اَ یا اُ))
جمع وزر، گناه ها، بارهای گران
فرهنگ فارسی معین