جدول جو
جدول جو

معنی قانص - جستجوی لغت در جدول جو

قانص
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرگر، حابل، صیدبند، صیّاد، صیدافکن، متصیّد، نخجیروال، شکارگیر، نخجیرگان، نخجیرگیر، نخجیرزن، صیدگر، شکارگر
تصویری از قانص
تصویر قانص
فرهنگ فارسی عمید
قانص
(نِ)
نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). شکاری. (منتهی الارب) (آنندراج). شکارچی. صیاد. (ناظم الاطباء). ج، قناص. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
قانص
شکاری
تصویری از قانص
تصویر قانص
فرهنگ لغت هوشیار
قانص
((نِ))
شکارچی، صیاد
تصویری از قانص
تصویر قانص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قانی
تصویر قانی
سرخ، سرخ پررنگ، بسیار سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانع
تصویر قانع
کسی که به آنچه قسمت و بهره اش شده راضی و خشنود باشد، قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانت
تصویر قانت
فرمان برنده، فرمان بردار، مطیع و متواضع به خداوند، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
متعلق به چیز. المتعلق بالشی ٔ. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چهارمغز تباه. (منتهی الارب). گردوی تباه و فاسدشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وادئی است فیمابین افرائیم و منسی (یوشع 16:8 و 17:9) که فعلاً هم آن را وادی قانا گویند و سرش در مسافت شش میل به جنوب شرقی نابلس واقع و متدرجاً رو به دریای شمالی یافا سرازیر میشود. بعضی را گمان چنان است که این قانه همان وادی قصب است که از نزدیکی نابلس در عین القصب شروع نموده و از آن پس به وادی الثّیعرو سپس به وادی ریمر که در شمال وادی مذکور واقع است نامیده میشود... حدود فیمابین افرائیم و منسی باید در شمال همین قانا باشد. (قاموس کتاب مقدس ص 684)
لغت نامه دهخدا
(وُ مَ دَ رَ)
جامعالدعوات، نام دعایی از مخترعات بعض ارباب طلسم و افسون و آن چنان است که در بین آیات سورۀ یاسین دعاها و ذکرها و آیات دیگر از قرآن مجید خوانده شود. و برای این دعا خاصیت بسیار نوشته است. رجوع به جامع الدعوات کبیر شود
لغت نامه دهخدا
سخت سرخ، (منتهی الارب)، بسیار سرخ، (آنندراج)، سرخ بغایت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سرخ سیر: احمر قانی و قان، سخت سرخ، (منتهی الارب) :
تو در روز هیجا سویدای جنگی
بکردی بشمشیر حمرای قانی،
منوچهری،
در این لفظ بسیار تردد است ظاهراً توافق لسانین باشد میان عربی و ترکی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نا)
شکارچی. صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب). قنیص. (مهذب الاسماء) : الدهر قناص و ماالانسان الا قنبره. رجوع به قناز شود
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا)
جمع واژۀ قانص. صیادان و شکارچیان. (اقرب الموارد). رجوع به قانص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
سنگدان. (فهرست مخزن الادویه). جمع واژۀ قانصه، بمعنی روده و اندرون مرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ابن بیطار) (ناظم الاطباء). رجوع به قانصه و قوانس شود، قوانص طیور، مرغان شکاری و از این است حدیث فتخرج النار علیهم قوانص تخطفهم قطفا خطف الجارحه الصید، ستون خرد که بر آن سقف و مانند آن گذارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شاهترج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بلندبرآینده. (منتهی الارب) : ماء قالص، آب بلندبرآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برهم جسته، کم شده. (منتهی الارب) : ظل قالص، سایۀ کم شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خرسه، قرص، شهری است در قفقاز، در 70هزارگزی جنوب غربی الکساندروپول و 200هزارگزی شمال شرقی ارض روم (ارزنه الروم) و ارتفاع آن از سطح دریا1905 گز میباشد، این شهر از لحاظ موقع نظامی اهمیت فراوانی دارد و دارای قلعه های محکم و استحکامات نظامی است و از لحاظ تجارت نیز قابل اهمیت است، از شهرهای بسیار قدیمی است و در کتاب بطلمیوس به نام ’خرسه’ از آن یاد شده و در جغرافیای عرب قرص ضبط گردیده است، سلجوقیان این شهر را تصرف کردند و به کشورهای اسلامی ملحق ساختند و بعد به تصرف مغول ها درآمد و باز به دست ایرانیان افتاد و در جنگهای چالدران ضمیمۀ کشورعثمانی گردید، 62 درصد سکنه آن مسلمان و 32 درصد مسیحی هستند و مرکب از طوائف ترکمان و کرد و قره قالپاق و غیره میباشند، از روزی که این شهر به دست روسها افتاد 60870 تن از سکنۀ مسلمان آن به مملکت عثمانی مهاجرت کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی)، مؤلف معجم البلدان آن را قرص ضبط کرده و مینویسد شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس دو روز فاصله است، (از معجم البلدان چ سعادت مصر ج 7 ص 52)، و رجوع به کارس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یکی از القاب امام محمد تقی است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(نِصَ)
سنگ دان مرغ را گویند. پوست اندرونی او را خشک کرده بسایند و با شراب بیاشامند درد معده را نافع باشد خاصه پوست سنگدان خروس. گویند عربی است. (برهان). روده و اندرون مرغ. ج، قوانص. (منتهی الارب از حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء). قانصه برای مرغ چون معده باشد در انسان. حوصله. چینه دان و سنگ دان است و بهترین آن از اردک و مرغ پرواری است و بعد ازاخراج عصبهای او کثیرالغذاء و مولد خون صالح و رافعخفقان و دیرهضم و مصلحش آبکامه و نمک است، و پوست اندرون آن را چون خشک کنند و سائیده با آب سرد بنوشندجهت درد معده و زلق الامعاء و اسهال بغایت نافع است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به قانسهالطیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قالص
تصویر قالص
آبفشان، سایه کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانصه
تصویر قانصه
مونث قانص و اندرونه مرغ چینه دان پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارص
تصویر قارص
پشه خاکی، خر زهره کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانع
تصویر قانع
خواهنده، خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانط
تصویر قانط
خشک نا امید نومید مایوس، جمع قانطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانز
تصویر قانز
شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
پرهیز گار، فرمان برنده، نیایشگر، خاموش فرمانبردار فرمان برنده، دعا خواننده در نماز، جمع قانتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناص
تصویر قناص
شکارگر قناس بنگرید به قناس
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی خود خونی خونین تازی از پارسی خونی خونین سرخ بسیار سرخ سخت سرخ. یا احمر قانی. سرخ تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناص
تصویر قناص
((قَ نّ))
صیاد، شکارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانت
تصویر قانت
((نِ))
مطیع، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانط
تصویر قانط
((نِ))
ناامید، نومید، مأیوس، جمع قانطین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانع
تصویر قانع
((نِ))
خرسند، راضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانع
تصویر قانع
خرسند، خشنود
فرهنگ واژه فارسی سره