جدول جو
جدول جو

معنی قاصدی - جستجوی لغت در جدول جو

قاصدی
(صِ)
شغل و عمل قاصد و نامه رسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قاصدی
نامه رسان
تصویری از قاصدی
تصویر قاصدی
فرهنگ لغت هوشیار
قاصدی
خواستگاری، پیغام بری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
قصد کننده، آهنگ کننده
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، نامه بر، غلام پست، چاپار، اسکدار، چپر، برید، مأمور پست، نامه رسان
فرهنگ فارسی عمید
(صِ دَ)
گیاهی از نوع کمپوزاسه شامل انواع متعدد است که در غالب نقاط یافت میشود. این گیاه بوته ای دارد که تا حدی برآمده و برگهائی دارد که بهم جمع شده اند. در قم آن را خبرآورک و در خراسان خبرکش گویند
لغت نامه دهخدا
(صِ دَ)
مؤنث قاصد، نرم و آسان سیر: بیننا و بین الماء لیله قاصده، مابین ما و آب شبی نرم و آسان سیر بی رنج و مشقت فاصله است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک:
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی،
سوزنی،
خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و یک هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در دشت واقع است. ناحیه ای است گرمسیر دارای 300 تن سکنه و آب آن از رود خانه رامهرمز تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و کنجد و بزرک و شغل مردمش زراعت است. در تابستان میتوان با اتومبیل از راه آن گذشت. ساکنین آن از طایفۀ لر و عرب هستند. این آبادی از دو محل بنام بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر. در 63000گزی خاور کنگان و 2000 گزی جنوب راه مالرو کنگان به پشتکوه و در جلگه واقع است. هوای آن معتدل مالاریائی است. 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، لیمو، انار و شغل مردم آن زراعت و باغبانی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
آهنگ کننده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدا
تصویر قاصدا
عمدا، قصدا، از روی عمد و قصد، از روی عمد عمدا قصدا عاملا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدک
تصویر قاصدک
دندان شیر از گیاهان گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصده
تصویر قاصده
مونث قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعدی
تصویر قاعدی
بلخچی (قلیائی)
فرهنگ لغت هوشیار
((ص دَ))
نوعی گیاه علفی چتر مانند که میوه های آن را باد به آسانی به هر سوی برد، گل قاصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دورشونده، به نهایت رسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
((ص))
قصدکننده، پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد
فرهنگ فارسی معین
ایلچی، برید، پیام گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیتانک
فرهنگ گویش مازندرانی
خواستگار، پیام بر، مامور انجام کاری، دلاله
فرهنگ گویش مازندرانی
طایفه ای در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی