جدول جو
جدول جو

معنی قاصد - جستجوی لغت در جدول جو

قاصد
قصد کننده، آهنگ کننده
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، نامه بر، غلام پست، چاپار، اسکدار، چپر، برید، مأمور پست، نامه رسان
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
فرهنگ فارسی عمید
قاصد
آهنگ کننده، قصد کننده
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
قاصد((ص))
قصدکننده، پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
فرهنگ فارسی معین
قاصد
ایلچی، برید، پیام گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاصد
خواستگار، پیام بر، مامور انجام کاری، دلاله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائد
تصویر قائد
(پسرانه)
رهبر، پیشوا، پیش رو، ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
مقصدها، هدف ها، مقصودها، آهنگ ها، مکانها یا چیزهایی که رسیدن به آن هدف است، جمع واژۀ مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائد
تصویر قائد
جلودار، پیشوا، سردار، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راصد
تصویر راصد
چشم دارنده، مراقب، نگهبان، در علم نجوم منجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصر
تصویر قاصر
کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
ش کننده، باد شدید و تند که درختان را بشکند، رعد سخت و غرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشیننده، نشسته، زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صِ)
جمع واژۀ مقصد. (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقصد و مقصد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصد شود، اراده ها و مقصودها. آرزوها. آهنگها و عزیمت ها. (از ناظم الاطباء) : روزی پای در رکاب سیر آورده بود و عنان عزیمت به مقصدی از مقاصد برتافته به کنار دیهی رسید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 53). هر کس با حصول مقاصد و مطالب و نجاح آمال و مآرب بازگشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 156). از مقاصد معتبره یکی طلب علم است، چنانکه در خبر است که... (مصباح الهدایه چ همایی ص 264).
- مقاصدالشرعیه، هدفها و مقصدهای شرعی و آن بر دو قسم است: یکی مقاصد اصلیه و دیگر مقاصدتابعه. مقاصد اصلیه ضروریات معتبره در هر ملتی است و مقاصد تابعه مصالح مکلف در آن رعایت شده است، مانند تمتعات از مباحات. (از فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی).
- مقاصد خمسه، (اصطلاح فقه) نفس، دین، عقل، نسب و مال است که ضروریات خمس هم نامند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
، سعیهاو جهدها، سعایتها، فکرها. اندیشه ها، خواهشها، عذرها و حیله ها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ دَ)
گیاهی از نوع کمپوزاسه شامل انواع متعدد است که در غالب نقاط یافت میشود. این گیاه بوته ای دارد که تا حدی برآمده و برگهائی دارد که بهم جمع شده اند. در قم آن را خبرآورک و در خراسان خبرکش گویند
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شغل و عمل قاصد و نامه رسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ دَ)
مؤنث قاصد، نرم و آسان سیر: بیننا و بین الماء لیله قاصده، مابین ما و آب شبی نرم و آسان سیر بی رنج و مشقت فاصله است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشسته، جالس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصم
تصویر قاصم
پیش آمد کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصل
تصویر قاصل
شمشیر بران، زبان گزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
شکننده، رعد سخت غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصر
تصویر قاصر
تقصیر کننده، مقصر، کوتاهی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راصد
تصویر راصد
چشم دارنده، پاسپان، مراقب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
اراده ها و مقصودها و آرزوها و عزیمت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدا
تصویر قاصدا
عمدا، قصدا، از روی عمد و قصد، از روی عمد عمدا قصدا عاملا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدک
تصویر قاصدک
دندان شیر از گیاهان گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصده
تصویر قاصده
مونث قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصدی
تصویر قاصدی
نامه رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصب
تصویر قاصب
نی نواز، گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
((مَ ص))
جمع مقصد
فرهنگ فارسی معین
((ص دَ))
نوعی گیاه علفی چتر مانند که میوه های آن را باد به آسانی به هر سوی برد، گل قاصد
فرهنگ فارسی معین
مقصدها، مقصودها، مرادها، خواسته ها، اهداف، هدف ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیتانک
فرهنگ گویش مازندرانی
خواستگاری، پیغام بری
فرهنگ گویش مازندرانی