دشمنی پنهان دارنده و دور از دوستی. الحدیث: افضل الصدقه علی ذی الرحم الکاشح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشمنی پنهانی. (دهار). دشمنی که دشمنی در دل دارد و ظاهر نکند. بدگو. ج، کاشحون، کاشحین
دشمنی پنهان دارنده و دور از دوستی. الحدیث: افضل الصدقه علی ذی الرحم الکاشح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشمنی پنهانی. (دهار). دشمنی که دشمنی در دل دارد و ظاهر نکند. بدگو. ج، کاشحون، کاشحین
شتر سربرآوردۀ بازمانده از آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: بعیر قامح، ناقه قامح، ابل قمح و قامحه. (منتهی الارب) ، شتر ناخوش دارنده آب را بهر علت که باشد، شتر سخت تشنه که از شدت آن سست باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شتر سربرآوردۀ بازمانده از آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: بعیر قامح، ناقه قامح، ابل قمح و قامحه. (منتهی الارب) ، شتر ناخوش دارنده آب را بهر علت که باشد، شتر سخت تشنه که از شدت آن سست باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
عیسی، وی ازشاعران و محدثان است که با احمد بن حنبل معاشرت داشت، گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند، ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است، و قاشی شبیه به نسبت میباشد، (الانساب سمعانی) احمد بن علی ادیب، مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت، تألیفات نیکوئی دارد، از وی ابونصر طاهر بن مهدی طبری روایت دارد، (الانساب سمعانی)
عیسی، وی ازشاعران و محدثان است که با احمد بن حنبل معاشرت داشت، گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند، ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است، و قاشی شبیه به نسبت میباشد، (الانساب سمعانی) احمد بن علی ادیب، مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت، تألیفات نیکوئی دارد، از وی ابونصر طاهر بن مهدی طبری روایت دارد، (الانساب سمعانی)
دهی است از دهستان کل تپه، فیض الله بیگی شهرستان سقز. در40000گزی شمال خاور سقز، کنار رود خانه ساروق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. رود خانه ساروق و رود خانه جغتو در اراضی این ده به هم ملحق میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم)
دهی است از دهستان کل تپه، فیض الله بیگی شهرستان سقز. در40000گزی شمال خاور سقز، کنار رود خانه ساروق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. رود خانه ساروق و رود خانه جغتو در اراضی این ده به هم ملحق میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم)
گمان میرود از لفظ قاشمق به معنی خاریدن، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است. ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود. کفچه. (فرهنگ نظام). چمچه. (فرهنگ نظام) (آنندراج). کمچه. ملعقۀ خرد که با آن آش و پلو و امثال آن خورند. ترکیب ها: - قاشق آش خوری. قاشق چای خوری. قاشق مرباخوری. قاشق سوپخوری. قاشق قهوه خوری. قاشق تراش. قاش ساز. قاشق سازی. قاشق زن. قاشق زنی. - قاشق پستائی کردن با کسی، معامله و معاشرت و گفتگوی بسیار با کسی کردن. - امثال: قاشق ساختن کاری ندارد. یک مشت میزنی پهن میشود، دمش را میکشی دراز میشود. مثل قاشق نشسته
گمان میرود از لفظ قاشمق به معنی خاریدن، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است. ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود. کفچه. (فرهنگ نظام). چمچه. (فرهنگ نظام) (آنندراج). کمچه. ملعقۀ خرد که با آن آش و پلو و امثال آن خورند. ترکیب ها: - قاشق آش خوری. قاشق چای خوری. قاشق مرباخوری. قاشق سوپخوری. قاشق قهوه خوری. قاشق تراش. قاش ساز. قاشق سازی. قاشق زن. قاشق زنی. - قاشق پستائی کردن با کسی، معامله و معاشرت و گفتگوی بسیار با کسی کردن. - امثال: قاشق ساختن کاری ندارد. یک مشت میزنی پهن میشود، دمش را میکشی دراز میشود. مثل قاشق نشسته
نعت فاعلی از قشر. پوست کننده. مقشرکننده. (ناظم الاطباء) ، آن است که از غایت جلا دادن عضو، اجزای فاسده را ببرد مانند خربزۀ چکانی ؟ (بحر الجواهر). و هو الدواء الذی من شأنه لفرط جلائه ان یجلوا اجزائه الجلد الفاسده مثل القسط و الزراوند و کل ما ینفع البهق و الکلف و نحوهما. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 149) اسبی که در میدان از پس همه آید. اسب تک آور بعد اسبان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
نعت فاعلی از قشر. پوست کننده. مقشرکننده. (ناظم الاطباء) ، آن است که از غایت جلا دادن عضو، اجزای فاسده را ببرد مانند خربزۀ چکانی ؟ (بحر الجواهر). و هو الدواء الذی من شأنه لفرط جلائه ان یجلوا اجزائه الجلد الفاسده مثل القسط و الزراوند و کل ما ینفع البهق و الکلف و نحوهما. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 149) اسبی که در میدان از پس همه آید. اسب تک آور بعد اسبان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
نام گشنی که آن را بشومی مثل زدندی و گفتندی: اشام من قاشر، یعنی شومتر از قاشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فحل لبنی عوانه بن سعد بن زید مناه بن تمیم و قال لقوم ابل تذکر فاستطر قوه رجاء ان یؤنث ابلهم فماتت الامهات والنسل و یقال قاشر اسم رجل و هو قاشربن مرّه اخو زرقاء الیمامه و هوالذی جلب الخیل الی جوحتی استأصلهم. (مجمع الامثال میدانی ص 332)
نام گشنی که آن را بشومی مثل زدندی و گفتندی: اشام من قاشر، یعنی شومتر از قاشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فحل لبنی عوانه بن سعد بن زید مناه بن تمیم و قال لقوم ابل تذکر فاستطر قوه رجاء ان یؤنث ابلهم فماتت الامهات والنسل و یقال قاشر اسم رجل و هو قاشربن مرّه اخو زرقاء الیمامه و هوالذی جلب الخیل الی جوحتی استأصلهم. (مجمع الامثال میدانی ص 332)
تراوش کننده. ترشح کننده، خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج، رواشح. (المنجد) ، کوهی که بن آن تر باشد. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و صاحب متن اللغه در ذیل رواشح آرد: کوههایی که تر شوند و چه بسا که در بن آنهاآب کمی گرد آید اگر این آب فزونی یابد آن را وشل نامند و اگر همچون خوی در لابلای سنگها جریان یابد راشح خوانده میشود. (از متن اللغه). رجوع به رواشح شود
تراوش کننده. ترشح کننده، خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج، رواشح. (المنجد) ، کوهی که بن آن تر باشد. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و صاحب متن اللغه در ذیل رواشح آرد: کوههایی که تر شوند و چه بسا که در بن آنهاآب کمی گرد آید اگر این آب فزونی یابد آن را وشل نامند و اگر همچون خوی در لابلای سنگها جریان یابد راشح خوانده میشود. (از متن اللغه). رجوع به رواشح شود
هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام. ج، رواشح. (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) : فصیل راشح، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. (ناظم الاطباء)
هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام. ج، رواشح. (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) : فصیل راشح، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. (ناظم الاطباء)
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند