گمان میرود از لفظ قاشمق به معنی خاریدن، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است. ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود. کفچه. (فرهنگ نظام). چمچه. (فرهنگ نظام) (آنندراج). کمچه. ملعقۀ خرد که با آن آش و پلو و امثال آن خورند. ترکیب ها: - قاشق آش خوری. قاشق چای خوری. قاشق مرباخوری. قاشق سوپخوری. قاشق قهوه خوری. قاشق تراش. قاش ساز. قاشق سازی. قاشق زن. قاشق زنی. - قاشق پستائی کردن با کسی، معامله و معاشرت و گفتگوی بسیار با کسی کردن. - امثال: قاشق ساختن کاری ندارد. یک مشت میزنی پهن میشود، دمش را میکشی دراز میشود. مثل قاشق نشسته
دهی است از دهستان کل تپه، فیض الله بیگی شهرستان سقز. در40000گزی شمال خاور سقز، کنار رود خانه ساروق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. رود خانه ساروق و رود خانه جغتو در اراضی این ده به هم ملحق میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم)
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک