داود بن محمد قارصی یا قرصی حنفی از علماء است، از اوست: 1 - شرح علی اصول الحدیث للبرکوی، این کتاب در مصر چاپ شده است، 2 - شرح الامثله (صرف) (معجم المطبوعات ج 1 ستون 861 و ج 2 ستون 1480)
داود بن محمد قارصی یا قرصی حنفی از علماء است، از اوست: 1 - شرح علی اصول الحدیث للبرکوی، این کتاب در مصر چاپ شده است، 2 - شرح الامثله (صرف) (معجم المطبوعات ج 1 ستون 861 و ج 2 ستون 1480)
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مِثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
کسی که قرآن را خوب و خوش با صدای بلند و با صوت یا ترتیل می خواند، در علم نجوم ستاره ای در کنار بنات النعش، برای مثال قاری بر نعش در سواری / کی دور بود زه نعش، قاری (نظامی۳ - ۴۶۲)
کسی که قرآن را خوب و خوش با صدای بلند و با صوت یا ترتیل می خواند، در علم نجوم ستاره ای در کنار بنات النعش، برای مِثال قاری بر نعش در سواری / کی دور بُوَد زه نعش، قاری (نظامی۳ - ۴۶۲)
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک: خجسته مجلس او را سران اهل سخن سزد که مدح سرایند قاصی و دانی، سوزنی، خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید، سوزنی
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک: خجسته مجلس او را سران اهل سخن سزد که مدح سرایند قاصی و دانی، سوزنی، خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید، سوزنی
خرسه، قرص، شهری است در قفقاز، در 70هزارگزی جنوب غربی الکساندروپول و 200هزارگزی شمال شرقی ارض روم (ارزنه الروم) و ارتفاع آن از سطح دریا1905 گز میباشد، این شهر از لحاظ موقع نظامی اهمیت فراوانی دارد و دارای قلعه های محکم و استحکامات نظامی است و از لحاظ تجارت نیز قابل اهمیت است، از شهرهای بسیار قدیمی است و در کتاب بطلمیوس به نام ’خرسه’ از آن یاد شده و در جغرافیای عرب قرص ضبط گردیده است، سلجوقیان این شهر را تصرف کردند و به کشورهای اسلامی ملحق ساختند و بعد به تصرف مغول ها درآمد و باز به دست ایرانیان افتاد و در جنگهای چالدران ضمیمۀ کشورعثمانی گردید، 62 درصد سکنه آن مسلمان و 32 درصد مسیحی هستند و مرکب از طوائف ترکمان و کرد و قره قالپاق و غیره میباشند، از روزی که این شهر به دست روسها افتاد 60870 تن از سکنۀ مسلمان آن به مملکت عثمانی مهاجرت کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی)، مؤلف معجم البلدان آن را قرص ضبط کرده و مینویسد شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس دو روز فاصله است، (از معجم البلدان چ سعادت مصر ج 7 ص 52)، و رجوع به کارس شود
خُرسه، قرص، شهری است در قفقاز، در 70هزارگزی جنوب غربی الکساندروپول و 200هزارگزی شمال شرقی ارض روم (ارزنه الروم) و ارتفاع آن از سطح دریا1905 گز میباشد، این شهر از لحاظ موقع نظامی اهمیت فراوانی دارد و دارای قلعه های محکم و استحکامات نظامی است و از لحاظ تجارت نیز قابل اهمیت است، از شهرهای بسیار قدیمی است و در کتاب بطلمیوس به نام ’خرسه’ از آن یاد شده و در جغرافیای عرب قرص ضبط گردیده است، سلجوقیان این شهر را تصرف کردند و به کشورهای اسلامی ملحق ساختند و بعد به تصرف مغول ها درآمد و باز به دست ایرانیان افتاد و در جنگهای چالدران ضمیمۀ کشورعثمانی گردید، 62 درصد سکنه آن مسلمان و 32 درصد مسیحی هستند و مرکب از طوائف ترکمان و کرد و قره قالپاق و غیره میباشند، از روزی که این شهر به دست روسها افتاد 60870 تن از سکنۀ مسلمان آن به مملکت عثمانی مهاجرت کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی)، مؤلف معجم البلدان آن را قرص ضبط کرده و مینویسد شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس دو روز فاصله است، (از معجم البلدان چ سعادت مصر ج 7 ص 52)، و رجوع به کارس شود
حیان بن عبداﷲ بن محمد بن هشام انصاری اوسی بلنسی مکنی، به ابوالبقاء وابن هشام، ادیب نحوی لغوی قاری و از فضلای قرن هفتم بوده است، وی از ابوالحسن بن سعد خیروری اخذ مراتب ادبیه نموده و به سال 609 هجری قمری درگذشته است، رجوع به ریحانه الادب ص 199 و روضات ص 456 و ابن هشام شود اندلسی، اسماعیل بن خلف بن سعید بن عمران انصاری صقلی اندلسی قاری نحوی، مکنی به ابوطاهر، وی از اکابر علم و ادب بوده و فن قرائت را متقن داشته است، رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 354 و معجم الادباء یاقوت حموی ج 6 ص 165 و روضات ص 113 و وفیات الاعیان و اسماعیل بن خلف شود شیبه بن نصاح قاری آزادکردۀ ام ّسلمه بوده و از ابن مسیب و قسم بن محمد روایت کند، وی در مدینه به شغل قضاء اشتغال داشته و محمد بن اسحاق و ابن الموال از او روایت کنند، و گفته اند که او از ام سلمه و ابوبشر صالح بن بشیر قاری حدیث شنیده است، (الانساب سمعانی) ابراهیم بن عبدالرحمن قاری، منسوب به طائفۀ بنی قاره است، وی از ابن عمر روایت کند، و حمزه بن ابی جعفر بن حریث بن ابی ذئب از او روایت دارد، گوید دیدم ابن عمر دست بر محل جلوس پیغمبر بر منبر میمالید و به صورت خود میکشید، (سمعانی) عبداﷲ بن عثمان معروف به قاری و مکنی به ابوعثمان منسوب به طائفۀ بنی قاره است، وی از ابوالطفیل روایت کند، معمر روایت کرده است که وی به سال 144 هجری قمری وفات یافت و گفته اند به سال 134، رجوع به الانساب سمعانی و ابوعثمان شود تمیمی، مازنی، زبّان بن علأبن عمار عمرو یا عریان بن عبداﷲ بن حسن بن حارث، مکنی به ابوعمرو، رجوع به ریحانه الادب ج 5 ص 139 و روضات ص 299 و ابن خلکان ج 1 ص 421و نامۀ دانشوران ج 2 ص 109 و ابوعمرو بن العلاء شود عمرو بن عبداﷲ قاری خطمی ضریر (نابینا) از صحابه بوده و پیغمبر درباره او فرموده است: مارا نزد بینا ببرید که به وی پناه بریم (مراد صاحب ترجمه است که چشم دلش بینا بوده)، (الانساب سمعانی) عبدالحفیظ بن عثمان طائفی از علماء است و از اوست: جلاء القلوب و کشف الکروب بمناقب ابی ایوب، این کتاب در آستانه به سال 1298 چاپ شده است، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1480) سعید بن سفین معروف به قاری منسوب به طائفه بنی قاره است، وی از علی روایت کند، و یحیی بن ابی عمرو شیبانی از عبداﷲ بن مباشر از او روایت دارد، (سمعانی) انصاری، سعید بن عبدالقاری انصاری، مکنی به ابوزید، عبدالغنی بن سعید گوید وی از صحابه بوده است، (الانساب سمعانی) عبداﷲ بن زید قاری شامی، وی از ثوربن زید شامی روایت کند، (سمعانی)
حیان بن عبداﷲ بن محمد بن هشام انصاری اوسی بلنسی مکنی، به ابوالبقاء وابن هشام، ادیب نحوی لغوی قاری و از فضلای قرن هفتم بوده است، وی از ابوالحسن بن سعد خیروری اخذ مراتب ادبیه نموده و به سال 609 هجری قمری درگذشته است، رجوع به ریحانه الادب ص 199 و روضات ص 456 و ابن هشام شود اندلسی، اسماعیل بن خلف بن سعید بن عمران انصاری صقلی اندلسی قاری نحوی، مکنی به ابوطاهر، وی از اکابر علم و ادب بوده و فن قرائت را متقن داشته است، رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 354 و معجم الادباء یاقوت حموی ج 6 ص 165 و روضات ص 113 و وفیات الاعیان و اسماعیل بن خلف شود شیبه بن نصاح قاری آزادکردۀ ام ّسلمه بوده و از ابن مسیب و قسم بن محمد روایت کند، وی در مدینه به شغل قضاء اشتغال داشته و محمد بن اسحاق و ابن الموال از او روایت کنند، و گفته اند که او از ام سلمه و ابوبشر صالح بن بشیر قاری حدیث شنیده است، (الانساب سمعانی) ابراهیم بن عبدالرحمن قاری، منسوب به طائفۀ بنی قاره است، وی از ابن عمر روایت کند، و حمزه بن ابی جعفر بن حریث بن ابی ذئب از او روایت دارد، گوید دیدم ابن عمر دست بر محل جلوس پیغمبر بر منبر میمالید و به صورت خود میکشید، (سمعانی) عبداﷲ بن عثمان معروف به قاری و مکنی به ابوعثمان منسوب به طائفۀ بنی قاره است، وی از ابوالطفیل روایت کند، معمر روایت کرده است که وی به سال 144 هجری قمری وفات یافت و گفته اند به سال 134، رجوع به الانساب سمعانی و ابوعثمان شود تمیمی، مازنی، زَبّان بن علأبن عمار عمرو یا عریان بن عبداﷲ بن حسن بن حارث، مکنی به ابوعمرو، رجوع به ریحانه الادب ج 5 ص 139 و روضات ص 299 و ابن خلکان ج 1 ص 421و نامۀ دانشوران ج 2 ص 109 و ابوعمرو بن العلاء شود عمرو بن عبداﷲ قاری خطمی ضریر (نابینا) از صحابه بوده و پیغمبر درباره او فرموده است: مارا نزد بینا ببرید که به وی پناه بریم (مراد صاحب ترجمه است که چشم دلش بینا بوده)، (الانساب سمعانی) عبدالحفیظ بن عثمان طائفی از علماء است و از اوست: جلاء القلوب و کشف الکروب بمناقب ابی ایوب، این کتاب در آستانه به سال 1298 چاپ شده است، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1480) سعید بن سفین معروف به قاری منسوب به طائفه بنی قاره است، وی از علی روایت کند، و یحیی بن ابی عمرو شیبانی از عبداﷲ بن مباشر از او روایت دارد، (سمعانی) انصاری، سعید بن عبدالقاری انصاری، مکنی به ابوزید، عبدالغنی بن سعید گوید وی از صحابه بوده است، (الانساب سمعانی) عبداﷲ بن زید قاری شامی، وی از ثوربن زید شامی روایت کند، (سمعانی)
نسبت است به قار به معنی قیر، قیرگون: نیم شبی که شب تاری و هوا قاری قوت باصره را از مشاهدۀ اشخاص و مطالعۀ اجسام معزول کرده بود مصاف دادند، (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 230)
نسبت است به قار به معنی قیر، قیرگون: نیم شبی که شب تاری و هوا قاری قوت باصره را از مشاهدۀ اشخاص و مطالعۀ اجسام معزول کرده بود مصاف دادند، (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 230)
از ریشه قری، ده نشین، باشندۀ ده، فرودآینده در ده، (منتهی الارب)، روستائی، ضد بادی، (ناظم الاطباء) : جأنی کل قار و باد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ریشه قرء) خواننده، (دهار) (منتهی الارب)، گورخوان، خوانندۀ قرآن، آنکه قرآن درست کرده است، مقری، قرآن خوان در مجالس ترحیم، ج، قراه، قرّاء، قارئون، (منتهی الارب) : آرزوی خواندن قرآنت نیست جز که مگر نام تو قاریستی، ناصرخسرو، بیندیش از آن خر که بر چوب منبر همی پای کوبد به الحان قاری، ناصرخسرو، بلبل چو مذکر شده و قمری قاری برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را، سنائی، ، مرد عابد و پارسا، وقت باد، هذلی گوید اذا هبت لقارئهاالریاح، ای لوقتها، (منتهی الارب)، ستاره ای است پهلوی صورت نعش: قاری بر نعش در سواری کی دور بود ز نعش قاری، نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 178)
از ریشه قری، ده نشین، باشندۀ ده، فرودآینده در ده، (منتهی الارب)، روستائی، ضد بادی، (ناظم الاطباء) : جأنی کل قار و باد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ریشه قرء) خواننده، (دهار) (منتهی الارب)، گورخوان، خوانندۀ قرآن، آنکه قرآن درست کرده است، مقری، قرآن خوان در مجالس ترحیم، ج، قَرَاَه، قُرّاء، قارئون، (منتهی الارب) : آرزوی خواندن قرآنت نیست جز که مگر نام تو قاریستی، ناصرخسرو، بیندیش از آن خر که بر چوب منبر همی پای کوبد به الحان قاری، ناصرخسرو، بلبل چو مذکر شده و قمری قاری برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را، سنائی، ، مرد عابد و پارسا، وقت باد، هذلی گوید اذا هبت لقارئهاالریاح، ای لوقتها، (منتهی الارب)، ستاره ای است پهلوی صورت نعش: قاری بر نعش در سواری کی دور بود ز نعش قاری، نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 178)
دهی است از دهستان جعفربای بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس، در 12هزارگزی خاور گمیشان طرفین رود خانه گرگان و دردشت واقع و هوای معتدل مرطوب مالاریایی دارد و دارای 2000 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گرگان و محصولات آن غلات، صیفی، حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است، دبستان و راه فرعی و پل چوبی روی رود خانه گرگان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جعفربای بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس، در 12هزارگزی خاور گمیشان طرفین رود خانه گرگان و دردشت واقع و هوای معتدل مرطوب مالاریایی دارد و دارای 2000 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گرگان و محصولات آن غلات، صیفی، حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است، دبستان و راه فرعی و پل چوبی روی رود خانه گرگان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
غسان بن محمد عابد، مکنی به ابوجعفر. از اهل نیشابور است. وی از عبیدالله بن مسلم دمشقی و محمد بن رافع روایت کند و ابوالحسن بن هانی عدل از او روایت دارد. (الانساب سمعانی)
غسان بن محمد عابد، مکنی به ابوجعفر. از اهل نیشابور است. وی از عبیدالله بن مسلم دمشقی و محمد بن رافع روایت کند و ابوالحسن بن هانی عدل از او روایت دارد. (الانساب سمعانی)
دهی است از دهستان صفی آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در 7هزارگزی خاور صفی آباد و سه هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سلطان آباد به صفی آباد واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی، هوای آن معتدل است، 93 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پنبه و زیره و بنشن و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان صفی آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در 7هزارگزی خاور صفی آباد و سه هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سلطان آباد به صفی آباد واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی، هوای آن معتدل است، 93 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پنبه و زیره و بنشن و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)