جدول جو
جدول جو

معنی قاری

قاری
از ریشه قری، ده نشین، باشندۀ ده، فرودآینده در ده، (منتهی الارب)، روستائی، ضد بادی، (ناظم الاطباء) : جأنی کل قار و باد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ریشه قرء) خواننده، (دهار) (منتهی الارب)، گورخوان، خوانندۀ قرآن، آنکه قرآن درست کرده است، مقری، قرآن خوان در مجالس ترحیم، ج، قراه، قرّاء، قارئون، (منتهی الارب) :
آرزوی خواندن قرآنت نیست
جز که مگر نام تو قاریستی،
ناصرخسرو،
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری،
ناصرخسرو،
بلبل چو مذکر شده و قمری قاری
برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را،
سنائی،
، مرد عابد و پارسا، وقت باد، هذلی گوید اذا هبت لقارئهاالریاح، ای لوقتها، (منتهی الارب)،
ستاره ای است پهلوی صورت نعش:
قاری بر نعش در سواری
کی دور بود ز نعش قاری،
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 178)
لغت نامه دهخدا