جدول جو
جدول جو

معنی قات - جستجوی لغت در جدول جو

قات
گیاهی است که در مشرق آفریقا میروید، برگهای باطراوت آن دارای بوی خوشی است، و محتوی مادۀ مخدّر میباشد، (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
قات
لاتینی چای تازیکی
تصویری از قات
تصویر قات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاتل النمر
تصویر قاتل النمر
اقونیطون، گیاهی علفی و زینتی از خانوادۀ آلاله با برگ های بریده و باریک و گل های سرخ، زرد یا آبی رنگ که دارای مادۀ سمّی شدید است و از آن الکلوئیدی به نام اکونیتین گرفته می شود، تاج الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته، رشتۀ پشمی ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتق
تصویر قاتق
چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر و دوغ، نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقات
تصویر سقات
ساقی ها، آب دهنده ها، در تصوف مرشدان و پیران کامل که به مریدان فیض برساند، جمع واژۀ ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقات
تصویر ثقات
ثقه ها، اعتمادها، اعتقادها، جمع واژۀ ثقه،
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نعت فاعلی از قتل. کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی. کشنده. (ناظم الاطباء). قتل کننده. (آنندراج). هلاک کننده. (ناظم الاطباء). آدم کش. خونخوار. ج، قاتلین. قاتلون. قتله. قتال:
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل.
منوچهری.
بهری ز سخن چو نوش پر نفع است
بهری زهر است و ناخوش و قاتل.
ناصرخسرو.
جمله عالم آکل ومأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.
مولوی.
بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجۀ قاتل.
سعدی.
به خون سعدی اگر تشنه ای حلالت باد
که در شریعت ما حکم نیست بر قاتل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به راقی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سقاه. جمع واژۀ ساقی. آب دهنده: تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تقاه. رجوع به تقاه شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثقه. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان: و دارا را خود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاه امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن. (تاریخ بیهقی ص 204). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و ب خانه بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه. (تاریخ بیهقی). یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقاه خویش. (تاریخ بیهقی 423). از ثقات وی شنیدم چون ابراهیم قاینی. (تاریخ بیهقی 604). شاه ملک چون عدت و آلت بر آنجمله دید بترسید و ثقاه خویش را گفت... (تاریخ بیهقی ص 698).
از مرگ تو بشعر خبر چون کنم که نیست
دشمن ترین خلق جهان جز ثقات تو.
مسعود.
از این اندیشه مستشعر شد و بی آرام گشت و قرب هفتصد سوار از خواص و ثقات خویش بگزید و از میان غز بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187). از ثقات حضرت او باز می گفتند که بیست هزار دینار بر مراعات مؤلفان و مصنفان آن کتاب انفاق افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان جمعی ثقاث از معتمدان حضرت بحفظ آن قلعه بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی). از ثقات حضرت سلطان جمعی از جهت نقل آن در یتیمه برفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، استواریها. رجوع به ثقه شود. علم الثقات و الضعفاء من رواه الحدیث. و هو من أجل نوع و افخمه من انواع علم الاسماء و الرجال فانه المرقات الی معرفه صحهالحدیث و سقمه و الی الاحتیاط فی امورالدین و تمییز مواقع الغلط و الخطاء فی بدء الأصل الاعظم الذی علیه مبنی الأسلام و اساس الشریعه و للحفاظ فیه تصانیف کثیرهمنها ما افرد فی الثقات ککتاب الثقات للأمام الحافظ ابی حاتم محمد بن حبان البستی المتوفی سنه 354 هجری قمریاربع و خمسین و ثلثمائه و کتاب الثقات ممن لم یقع فی الکتب السته للشیخ زین الدین قاسم بن قطلوبغا الحنفی المتوفی سنه 879 هجری قمری تسع و سبعین و ثمانمائه و هو کبیر فی اربع مجلدات و کتاب الثقات الخلیل بن شاهین و کتاب الثقات للعجلی و منهاما افرد فی الضعفاء ککتاب الضعفاء للبخاری و کتاب الضعفاء للنسائی و الضعفاء لمحمد بن عمرو العقیلی المتوفی سنه 322 هجری قمری اثنین و عشرین و ثلثمائه و منها ما جمع بینهما کتاریخ البخاری و تاریخ ابن ابی خیثمه. قال ابن الصلاح و ما اغزر فوائده و کتاب الجرح و التعدیل لأبن ابی حاتم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قاطر. بغل است که آن را استر نامند و به هندی چخر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از قتر. کسی که نفقه را بر عیال تنگ گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لحم قاتر، گوشت پخته شده در دیگ که بوی آن پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء) ، جوب قاتر، سپر نیکواندازه، پالان و زین نیکوساخت و نیکونشست که پشت سطور را از ریش نگاهدارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ماست. دوغ. در تداول عامیانه نانخورش. ادم. ادام، صبغ. سباغ. (ناظم الاطباء).
- امثال:
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد.
هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها.
، ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث). چاشنی، روزی. روزی حلال: قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از قتم. سیاهگون. (منتهی الارب). سیاه. (ناظم الاطباء) ، یوم قاتم، روزی گردآلود. (مهذب الاسماء). قاتن با نون نیز آمده. قاحم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
سیاهگون. قاتم. قاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از قاتمک و قاتمق، مخلوط، درهم، قاطی
لغت نامه دهخدا
از قاتمق ترکی در هم گل ام (گویش نایینی) گل هم (گویش تهرانی) مخلوط درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتم
تصویر قاتم
سیاهگون
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
زفت ژکور (بخیل)، زین زین استوار، بویناک گوشت، سپر خوش ساخت، سخت گیر بر زن و فرزند پستانداریست از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که دارای اصالت نوعی نیست فقط یک گونه است که از جفتگیری الاغ نر با مادیان حاصل می شود. و چون اسپرمهای قاطر نر قادر به بارور کردن تخمک قاطر ماده نیست بدین جهت قاطر در بین چهارپایان اهلی نتوانسته است اصالت نوعی حاصل کند. به عبارت دیگر برای به دست آوردن قاطر همیشه باید از الاغ نر و مادیان استفاده کرد ولی تخمکهای قاطر ماده بوسیله اسب نر یا الاغ نر بارور می شوند. اما نتیجه حاصل از لحاظ استفاده به هیچوجه خوب نیست زیرا اولا این نتیجه ها اهمیت قاطر را ندارند ثانیا در مدتی کمتر از عمر طبیعی زنده می مانند ثالثا قاطر ماده غالبا سقط می کند. قاطر از حیث هیکل و قد شباهت کاملی باسب دارد منتهی ضخامت سر و گوشهای نسبتا دراز و دم کم مو و ران باریک و سم کوچکش آن را بالاغ نزدیک می نماید. رنگ قاطر عموما به پدر می رود و صدایش نیز شبیه الاغ است. قاطر بواسطه بار برداری و مقاومت در برابر امراض و روش متین و محکمی که دارد در اغلب نقاط دنیا تربیت و نگهداری می شوند. قاطر تنها حیوانی است که بدون مخاطره باریکترین راههای کوهستانی را با کمال چابکی و مهارت طی می کند. نکته مهمی که در بر - قراری تعادل جسم قاطر دخالت کلی دارد بزرگی مخچه و مغز میانی وی است. چه قسمتهای مذکور در قاطر رشد بیشتری تا اسب و الاغ دارند و نگهداری تعادل بدن هم مربوط بهمین قسمت از دستگاه مرکزی اعصاب است استر. توضیح در اینجا بی مناسبت نیست که ذکری از خرپوزگی بشود. و آن نتیجه جفتگیری اسب نر با ماچه الاغ است. بطور کلی خرپوزگی اهمیت قاطر را ندارد و از حیث هیکل و قامت هم کوچکتر است و از حیث هیکل و گوش با الاغ یعنی مادرش شبیه است لیکن سرش به مناسبت باریکی و لاغری و رانش بر اثر عظمت و دمش به واسطه آنکه سراسر دارای مو است و بالاخره صدای شیهه مانندش باسب شبیه است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثقه، استوانان جمع ثقه معتمدان اشخاص مورد اطمینان. یا علم ثنات و ضعفااز رواه حدیث. مهمترین شعبه علم رجال است و بدان معرفت صحت و سقم حدیث حاصل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتی
تصویر قاتی
مخلوط، درهم، مجازاً خیلی صمیمی، دوستان خیلی نزدیک، غاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقات
تصویر ثقات
((ثَ))
جمع ثقه، معتمدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتق
تصویر قاتق
((تِ))
ماست، خورشت، خورشتی که با نان خورده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
((تِ))
کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
آدمکش، آدم کش
فرهنگ واژه فارسی سره
آدم کش، جانی، قتال، کشنده، هالک، زهر، سم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیخته، درهم، مخلوط، ممزوج، درهم برهم، قاراشمیش
متضاد: سوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب بندان کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
بهانه
فرهنگ گویش مازندرانی