ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار، لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد، مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵) قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار، لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد، مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مِثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵) قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مِثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)