جدول جو
جدول جو

معنی قائم

قائم
ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار،
لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد،
مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری
قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵)
قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد
قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات
قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن
قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
تصویری از قائم
تصویر قائم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قائم

قائم

قائم
ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قائم

قائم
الَقائم، بامرالله ، محمد نزار بن عبدالله المهدی، مکنی به ابی القاسم خلیفۀ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هجری قمری جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشکری بدانسو عزیمت کرد ولی موفق نشد و در مرتبۀ دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و در سنۀ 335 هجری قمری درگذشت. مدت حکومتش دوازده سال بود و پس از وی فرزندش المنصور بالله اسماعیل جانشین او شد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ابوالقاسم محمد شود
لغت نامه دهخدا

قائم

قائم
استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

قاسم

قاسم
بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
قاسم
فرهنگ نامهای ایرانی