- فیوضات
- شارش ها، دهش ها ،جمع فیوض، جمع الجمع فیض، بر خلاف لزوم
معنی فیوضات - جستجوی لغت در جدول جو
- فیوضات ((فُ))
- جمع فیوض. جج فیض
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع فیوح، جمع فیح، دمیدن بو های خوش ارزانی های بهار فراخی ها
جمع بیوت، خانه ها جمع بیوت جمع ال، جمع بیت خانه ها اطاقها. یا اداره بیوتات. اداره ای که کارهای مربوط بساختمانها و اموال سلطنتی را بعهده دارد
جمع تفویض
پیروزی ها، کشورگشایی ها
بیت ها، خانه ها، اتاق ها، جمع واژۀ بیت
جمع عیوب، جمع الجمع عیب
شهرهایی که بجنگ گشوده شود
جمع فضول، آدمی تراو ها آخال جمع فضول آخال
جمع قبوض، جمع الجمع قبض
ساخته فارسی گویان بدهی ها جمع قروض برخلاف لزوم
جمع قید، بندها نیوندها، جمع قیود، جمع قید، بندها بندهای دست و پاگیر
گفتگوها، مذاکرات
جمع مفروضه، بایا ها، انگاشتگان
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است
جمع فتوح، پیروزی ها، فتح ها، شهرهایی که با جنگ تصرف شده است
جمع روضه، بوستانها سبزه زارها رواد، سوک گفت: روضه بر گرفته از نوشتاری به نام بوستان کشتگان روضه الشهدا باغ گلزار جمع ریاض روضات. یا روضه باغ رفیع بهشت، قبر گور. یا روضه ترکیب قالب مردم جسم آدم. یا روضه حور بهشت. یا روضه دوزخ باز شمشیر آبدار. یا روضه رضوان بهشت. یا روضه فیروزه رنگ آسمان. خطبه ای که در مراسم عزاداری بالای منبر خوانند و آن شامل حمد خدا و درود بر پیغمبر اسلام و ائمه اطهار و مسایل دینی و اخلاقی و شرح بخشی از وقایع کربلاست. توضیح: این کلمه از نام) روضه الشهدا (ماخوذ است، مجالسی که در آن روضه منعقد است
فراوان شدن آب و روان گشتن آن، فروریختن آب از ظرفی یا از جایی از کثرت آن، لبریز شدن
فلات ها، بیابان ها، جمع واژۀ فلات
جمع فناه، سگ انگور ها گاو کشتها
جمع فلاه، پشته ها تار تان تانه مقابل پود: تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته تا تار و پود پوده شد فلات آن فوات
بو های خوش
جمع فوه، دهنها
شارش، لبریزی ریخته شدن آب از بسیاری لبریز شدن، ریزش آب، یزش فیض
روضه ها، ذکر مصیبتها، باغ ها، گلزارها، مرغزارها، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
درگذشتن، فوت، نیست شدن، گذشتن وقت کاری
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
نیستی در گذشتن مردن درگذشتن، گذشتن وقت بیکاری، مرگ درگذشت نیستی، گذشت وقت بیکاری فوات فرصت
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)