- فینج
- پارسی تازی گشته فینک با نام کف دریا در پارسی آمده که سنگ مانندی است
معنی فینج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
پارسی تازی گشته پیغن سداب از گیاهان سداب
می، پیمانه می
این واژه در دستور زبان و واژه نامه گیلکی آمده و رمن فیج است که در گیلان به کولی می گویند و بدینگونه نادرست است فیجان فیج ها
فینو کلاه کرکی یاپشمی سرخ کلاهی که با رنگ های دیگر به ویژه سیاه نیز دیده می شود گاهک زمان کوتاه دم کلاهی پشمی سرخ (غالبا) سفید یا رنگ دیگر که مصریان و بعض هندویان (و سابقا ترکان عثمانی) بر سر گذارند
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
تازی گشته لینگ جوش کوره نوعی از اقلیمیا است
((نِ یا نَ))
فرهنگ فارسی معین
کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی) بر سر می گذارند
نیم تنۀ نظامی
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بنفوز، پوز، بتپوز، فوز، برفوز، پتفوز
فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
کلاه سادۀ سفید یا سرخ رنگ که بعضی از مردم مصر بر سر می گذاشتند
مبتلا به که بیماری فتق، دبه خایه، غر، برای مثال عجب آید مرا ز تو که همی / چون کشی آن گران دو خایۀ فنج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲) ، غری، فتق، کلان، بزرگ
قاصد، پیک
آب بینی
آب بینی، مف