جدول جو
جدول جو

معنی فیریده - جستجوی لغت در جدول جو

فیریده
(دَ / دِ)
خودرای بود و به خویش مغرور. (اوبهی). ظاهراً مصحف فیرنده است به صیغۀ نعت فاعلی
لغت نامه دهخدا
فیریده
خرامیدن با ناز، تکبر کرده افاده کرده، مسخره و استهزا کرده، پر نعمت شده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیروزه
تصویر فیروزه
(دخترانه)
پیروزه، سنگی گرانبها با رنگ فیروزه ای آبی یا سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریده
تصویر فریده
(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن، برای مثال زاین و زآن چند بود بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی- مجمع الفرس - فیریدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریده
تصویر فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
خرامیدن. (برهان). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرنعمت شدن. (برهان) ، تکبر و افاده کردن. (فرهنگ فارسی معین). بطر. (یادداشت مؤلف) :
زین و زآن چند بود بر که و مه
مر تو را کشّی و فیریدن و غنج.
سوزنی.
، استهزاء کردن. (برهان). مسخره و استهزاء کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
خودرأی و مغرور. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یِ ری دِ)
نظر به اساطیر یونانی دختران پیروس یکی از سلاطین مقدونیه بوده اند و در موسیقی بنای رقابت را با پریان موسوم به موسه گذارده، درنتیجه از طرف اینان بصورت مرغ عقعق تحویل و تبدیل شده اند. اقامتگاه موسه ها در کوه پیروس است و از این رو گاهی آنها را پیریده نامند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیر و فیریدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند که دارای 390 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار مرکوسر و شیخ علیخان و محصول عمده اش غله، بنشن ولبنیات است. در زمستان گروه کثیری از مردم ده برای کارگری به مازندران میروند. مزارع مرکوسر و شیخ علیخان جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسیده
تصویر خیسیده
ترشده مرطوب آبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدیم، کهن، دیرین، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریده
تصویر شکریده
شکار کرده، شکسته در هم شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهریده
تصویر شهریده
از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریده
تصویر فریده
خود رای و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خرامیدن با ناز، تکبر و افاده کردن: زین وزان (شعر و شطرنج) چند بود بر که و مه مرترا کشتی و فیریدن و غنج. (سوزنی رشیدی)، مسخره و استهزا کردن، پرنعمت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریده
تصویر فریده
((فَ دِ))
مؤنث فرید، از نام های زنان، در فارسی به معنی، مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
((رَ دِ))
خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود، مسخره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
((دَ))
خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
بادوام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدمت، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرینه
تصویر زیرینه
حد سفلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته حال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره