جدول جو
جدول جو

معنی فیریدن

فیریدن((دَ))
خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن، مسخره کردن
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فیریدن

فیریدن

فیریدن
خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن، برای مِثال زاین و زآن چند بُوَد بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی- مجمع الفرس - فیریدن)
فیریدن
فرهنگ فارسی عمید

فیریدن

فیریدن
خرامیدن با ناز، تکبر و افاده کردن: زین وزان (شعر و شطرنج) چند بود بر که و مه مرترا کشتی و فیریدن و غنج. (سوزنی رشیدی)، مسخره و استهزا کردن، پرنعمت شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فیریدن

فیریدن
خرامیدن. (برهان). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرنعمت شدن. (برهان) ، تکبر و افاده کردن. (فرهنگ فارسی معین). بطر. (یادداشت مؤلف) :
زین و زآن چند بود بر که و مه
مر تو را کشّی و فیریدن و غنج.
سوزنی.
، استهزاء کردن. (برهان). مسخره و استهزاء کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

فتریدن

فتریدن
از جای کندن، ریختن افشاندن، دریدن شکافتن، جدا کردن، پریشان کردن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فیریده

فیریده
خرامیدن با ناز، تکبر کرده افاده کرده، مسخره و استهزا کرده، پر نعمت شده
فرهنگ لغت هوشیار