جدول جو
جدول جو

معنی فکان - جستجوی لغت در جدول جو

فکان
(فَ کِ جُ)
دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند، دارای 209 تن سکنه. آب آن از حبله رود و محصول عمده اش غله، پنبه، بنشن و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ اصانلو و الیکائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فغان
تصویر فغان
(دخترانه)
افغان شیون، فریاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکان
تصویر یکان
آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی، یگانه، بی همتا، برای مثال ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی - صحاح الفرس - یکان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغان
تصویر فغان
آه، ناله، بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکان
تصویر سکان
دنبالۀ هواپیما یا کشتی، آلتی در دنبالۀ کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر
جمع واژۀ ساکن، ساکنین
کسی که کارد و چاقو می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسان
تصویر فسان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، ژکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژکان
تصویر ژکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زده و قرقر می کند، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، زکان، برای مثال هشیوار و از تخمۀ گیوگان / که بر درد و سختی نگردد ژکان (فردوسی - ۲/۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکار
تصویر فکار
فگار، زخمی، مجروح، آزرده، رنجور، برای مثال از تبسم لب شیرینش همی شد خسته / وز اشارت رخ نیکوش همی گشت فکار (انوری - ۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکان
تصویر چکان
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ / نِ)
فگانه. افگانه. (یادداشت مؤلف). رجوع به فگانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. کوهستانی. گرمسیر. سکنۀ آن 80 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکان
تصویر سکان
دنباله کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکان
تصویر یکان
یگانه، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکان
تصویر مکان
جایگاه، موضع بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسان
تصویر فسان
افسانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشان
تصویر فشان
ریزنده و ریزان، آتش فشان، جان فشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغان
تصویر فغان
کلمه تاسف یعنی آه، ای فریاد، دردا، امان
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از فلن و همان بهمان بیستار شخص غیر معلوم بهمان: گفت فلان را با فلان چه نسبت ک توضیح فارسیان به فتح استعمال می کنند و خطاست. شخص غیر معلوم، بهمان، اشاره به شخص غیر معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنان
تصویر فنان
پر فند، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فران
تصویر فران
از ریشه فرانسوی در تازی تنور دار نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
شهر آشوب، دزد، دیو، زرگر سخت فتنه جو فتنه انگیز، آنکه به جمال خویش مردم را مفتون سازد سخت زیبا و دلفریب آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکان
تصویر عکان
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکان
تصویر دکان
جائی مانند اطاق در کنار کوچه یا خیابان برای فروش کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که خود به خود سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
((تَ))
حرکت، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکان
تصویر دکان
((دُ کّ))
مغازه، فروشگاه، جمع دکاکین
در دکان کسی تخته شدن: کنایه از بازار کسی بی رونق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکان
تصویر زکان
((زَ))
کسی که از روی خشم یا دلتنگی با خود حرف بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژکان
تصویر ژکان
((ژَ))
کسی که از روی خشم زیر لب با خود حرف بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکان
تصویر مکان
جا، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره