جدول جو
جدول جو

معنی فژغند - جستجوی لغت در جدول جو

فژغند
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فرغند
تصویری از فژغند
تصویر فژغند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرغند
تصویر فرغند
پلید، گندیده، بدبو، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، برای مثال ایا سروبن در تک وپوی آنم / که فرغند آسا بپیچم به تو بر (رودکی - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، خارچین، کپر، چپر، برای مثال تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغند
تصویر فغند
رقص، جست و خیز، برای مثال هم آهوفغند است و هم تیزتک / هم آهسته خوی است و هم تیزگام (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، زغند، برای مثال کرد رو به یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی - ۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ غَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. (یادداشت به خط مؤلف از یک نسخۀ خطی فرهنگ اسدی).
- فرغندوار، مانند فرغند:
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
، چیزی پلید و گندیده و بدبوی و متعفن و ناخوش را نیز گفته اند و به این معنی با زای فارسی هم آمده. (برهان). فژغند به معنی پلید چرکین مصحف فرغند است. (حاشیۀ برهان چ معین از هنینگ). رجوع به فژغند شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ غَ)
بانگ تند بود که ددی چون یوز و پلنگ برزند و گویند بانگی سهمگین و بیم زده نیز باشد. (لغت نامۀ اسدی). بانگ یوز. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ تند بود که ددی بزند بزودی در روی جانوران چون یوز و پلنگ. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ ددان. هرّا. بانگ مخصوص یوز. (صحاح الفرس). آواز بلند و مهیب و سهمناک باشد که سباع و بهایم بوقت گرفتار شدن در دام کنند. (برهان) :
کرد روبه یوزواری یک ژغند
خویشتن را زان میان بیرون فکند.
رودکی (سندبادنامۀ منظوم).
، آواز گردباد، سختی. صلابت. مقابل سستی
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ دَ / دِ)
فژغند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به فژغند، فژ، فژه، فز و فزه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ غُ / فَ غَ)
خاربستی که دور دیوار باغ و مزرعه کنند. پرچین. (فرهنگ فارسی معین). پرچین بود که بر سر دیوار کنند. (یادداشت مؤلف). پرچین دیوار باشد. (اسدی) :
تا نکردی خاک رابا آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
طیان.
سیم به منقار غلبه، صبر نماندم
غلبه پرید و نشست (از) بر فلغند.
ابوالعباس.
، جا و محل خطرناکی را هم گفته اند از دریا که کشتی را در آن خطر عظیم است، و آن را به عربی فم الاسد خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
به معنی از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان). جستن باشد. (فرهنگ اسدی).
- آهوفغند، آنکه مانند آهو جست و خیز کند:
هم آهوفغند است و هم تیزتک
هم آزاده خوی است و هم تیزگام.
فرالاوی.
، غریدن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
فژغند. چرک آلود. پلید. چرکن. (برهان). فژاکن. فژاگن. فژغند. فژگنده. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
بانگ بلند، آواز مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
جستن از جای جستن جست: هم آمد فغند است و هم تیزتک هم آوازه خویست و هم تیز گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
سیم خار داری که بر سر دیوار باغ گذارند که مانع عبور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
گندیده، پلید، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
((فَ لْ غَ))
پرچین، خاربست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
((فَ غَ))
پلید، گندیده، بد بوی، فرغنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
سختی، محکمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
((ژَ غَ))
غرش جانوران درنده هنگام شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فغند
تصویر فغند
((فَ غَ))
رقص، جست و خیز
فرهنگ فارسی معین