- فوراً(نَ اَ کَ دَ)
بشتاب. دروقت. دردم. بی درنگ. حالی. درحال. درساعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به فور شود
معنی فوراً - جستجوی لغت در جدول جو
- فوراً
به طور آنی، بلافاصله، به طور فوری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(ذُ)
لغت نامه دهخدا
جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن، جوشیدن رگ و برجستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دمیدن بوی مشک. (منتهی الارب). رجوع به فوج، فوح و فوخ شود
نام شهر کنوج است که از شهرهای هند باشد، (برهان)، ظاهراً جمع فور است که نام عمومی شاهان کنوج بوده، و مؤلف برهان در اطلاق جمع آن بر شهر اشتباه کرده است، رجوع به فور شود
آنی، بزودی، بلادرنگ، بلافاصله، بی تامل، بی درنگ، درحال، سریعاً، فی الحال، فی الفور
انفجار، جوشش، جهش
