- فوته
- لنگ حمام
معنی فوته - جستجوی لغت در جدول جو
- فوته ((تِ))
- دستار، حوله، لنگ حمام، فوطه
- فوته
- فوطه، لنگ، دستار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاهی که پر شاخ و برگ باشد و تنه ضخیم نداشته و بلند هم نشود
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
غوطه، فرو رفتن در آب
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتو، دوتوی
گیاه پرشاخ و برگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود، نوعی نقش و نگار که روی پارچه، جامه یا چیزهای دیگر نقش کنند، زلف، گیسو، نغوله
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری
فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن، فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
هلک کاری، واپسین شب ماه
پارسی تازی گشته فوته لنگ دستمال سفره پیش بند شلوار شنا بروفه فوته. یا فوطه نان. پارچه ای که بالای خوان می اندازند
گفت و گو
پیرامون دهان از جانب بیرون پوزه
خمیر خشکی که ازآن آبکامه سازند
نی که در آن گلوله های از گل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند نی کوتاهی که به وسیله آن بسوی چیزی فوت کنند، نی لبک
کاهیده فوه: دهانک
دهانه کوی، دهانه راه، دهانه جوی، شورش و غوغا
آوازه نیک، پراکنش بویه
بوی خوش، تیزی زهر، زهر آگینی، آغاز آغاز جوانی
کم طول، قصیر، کوتاه
((تِ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود، بچه آدمی و دیگر حیوانات، نقش و نگار روی پارچه، کنایه از زلف و گیسو
نوعی نی کوتاه که در آن گلوله هایی کوچک قرار داده و به طرف چیزی فوت می کنند، نی لبک
تراخم، بیماری عفونی ملتحمه و قرنیه چشم که به وسیلۀ میکروب مخصوصی سرایت می کند و عوارض آن عبارت است از تورم پردۀ چشم و بروز جوش ها یا دانه های درشت در طرف داخل پلک و خارج شدن چرک
لنگ، دستار
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فوت شدن: فوت
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید، فوب
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
جواز پروانه
هوائی که از میان دو لب گرد کرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یا کشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه یی گرم یا غیره گذشتن و از دست رفتن وقت کار، درگذشتن کار، نیست شدن، مردن در زبان لاتین بمعنی پا، پنجاه فوت تقریباً پانزده زرع است
دهان، دندان، دیگ افزار داربوی، رنگ شکوفه سخن گفتن این واژه را آنندراج در رده فوه و فوه تازی دانسته پارسی است برگه زر و نکره که زیر نگین گذارند تا بر رنگ و زیب آن بیفزاید روناس از گیاهان ششتره ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفا و رنگ آن بیفزاید: یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگهدار شیشه را. روناس