جمع واژۀ فاصله، میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلهٴ این سال ها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد، جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
جمعِ واژۀ فاصله، میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلهٴ این سال ها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد، جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
جمع واژۀ فاصله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلمه های اواخر آیات قرآن مجید که بمنزلۀ قوافی در شعر است. (غیاث از منتخب). سجع قرآن را برای احترام اسجاع نگویند و فواصل خوانند. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ فاصله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلمه های اواخر آیات قرآن مجید که بمنزلۀ قوافی در شعر است. (غیاث از منتخب). سجع قرآن را برای احترام اسجاع نگویند و فواصل خوانند. (یادداشت مؤلف)
از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود: چون به من نامۀ آن روشنی دیده رسید شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است: دادند سر بمهر به ما دولت نیاز در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست. (از تذکرۀ صبح گلشن) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرۀ حسینی شود
از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود: چون به من نامۀ آن روشنی دیده رسید شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است: دادند سر بمهر به ما دولت نیاز در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست. (از تذکرۀ صبح گلشن) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرۀ حسینی شود
پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی. ، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود. - بواصل، به معنی نقد و نقداً: بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زر کانی. منوچهری. ، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید: واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی). واصلان را نیست جز چشم و چراغ از دلیل و راهشان باشد فراغ. مولوی. گر دلیلی گفت آن مرد وصال گفت بهر فهم اصحاب جدال. مولوی. تعلق حجاب است و بی حاصلی چو این بندها بگسلی واصلی. سعدی
پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی. ، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود. - بواصل، به معنی نقد و نقداً: بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زر کانی. منوچهری. ، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید: واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی). واصلان را نیست جز چشم و چراغ از دلیل و راهشان باشد فراغ. مولوی. گر دلیلی گفت آن مرد وصال گفت بهر فهم اصحاب جدال. مولوی. تعلق حجاب است و بی حاصلی چو این بندها بگسلی واصلی. سعدی
جداکننده: به دوستی که ندارم ز کید دشمن باک وگر به تیغ بود در میان ما فاصل. سعدی. جداکننده حق از باطل. (یادداشت بخط مؤلف). فصیل، قاطع. - حکم فاصل، حکم قاطع. (یادداشت بخط مؤلف). حکم نافذ و روان. (منتهی الارب). ماضی. (اقرب الموارد). - حد فاصل، آنچه میان دو چیز فاصله باشد. برزخ
جداکننده: به دوستی که ندارم ز کید دشمن باک وگر به تیغ بود در میان ما فاصل. سعدی. جداکننده حق از باطل. (یادداشت بخط مؤلف). فصیل، قاطع. - حکم فاصل، حکم قاطع. (یادداشت بخط مؤلف). حکم نافذ و روان. (منتهی الارب). ماضی. (اقرب الموارد). - حد فاصل، آنچه میان دو چیز فاصله باشد. برزخ
نعمتهای بزرگ و سترگ یا نیکو و خوبترین. (منتهی الارب). بخششهای بزرگ. عطاهای نیکو. (فرهنگ فارسی معین). بعضی از محققین نوشته اند که فواضل جمع فاضله است که صیغۀ اسم فاعل باشد، چون وصف فاعلیت امر متعدی است لهذا استعمال فواضل در اوصاف متعدیه می باشد یعنی صفاتی که از فاعل بسوی مفعول منتقل تواند شد چنانکه عطا و علم و هنر و ادب. اما فضائل - بعکس فواضل - جمع فضیلت است که صیغۀ صفت مشبهه باشد، چون صفت مشبهه از اوصاف لازم ذاتیه است لهذا استعمال فضائل در اوصاف لازمه می باشد یعنی در صفاتی که متعدی به غیر نتواند شد مانند حسن و ذکا و قوت و حیا و اصالت و غیره. (فرهنگ فارسی معین از غیاث و آنندراج) ، فواضل المال، کرایه و دیگر فواید و مرافق مال، و از اینجاست که چون شتران دور روند گویند: قلت فواضله. (منتهی الارب)
نعمتهای بزرگ و سترگ یا نیکو و خوبترین. (منتهی الارب). بخششهای بزرگ. عطاهای نیکو. (فرهنگ فارسی معین). بعضی از محققین نوشته اند که فواضل جمع فاضله است که صیغۀ اسم فاعل باشد، چون وصف فاعلیت امر متعدی است لهذا استعمال فواضل در اوصاف متعدیه می باشد یعنی صفاتی که از فاعل بسوی مفعول منتقل تواند شد چنانکه عطا و علم و هنر و ادب. اما فضائل - بعکس فواضل - جمع فضیلت است که صیغۀ صفت مشبهه باشد، چون صفت مشبهه از اوصاف لازم ذاتیه است لهذا استعمال فضائل در اوصاف لازمه می باشد یعنی در صفاتی که متعدی به غیر نتواند شد مانند حسن و ذکا و قوت و حیا و اصالت و غیره. (فرهنگ فارسی معین از غیاث و آنندراج) ، فواضل المال، کرایه و دیگر فواید و مرافق مال، و از اینجاست که چون شتران دور روند گویند: قلت فواضله. (منتهی الارب)
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جَمعِ واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند