پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء) ، پیوندنده. (آنندراج) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی. ، رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود. - بواصل، به معنی نقد و نقداً: بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زر کانی. منوچهری. ، (اصطلاح عرفانی) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقۀ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید: واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، سجادی). واصلان را نیست جز چشم و چراغ از دلیل و راهشان باشد فراغ. مولوی. گر دلیلی گفت آن مرد وصال گفت بهر فهم اصحاب جدال. مولوی. تعلق حجاب است و بی حاصلی چو این بندها بگسلی واصلی. سعدی