فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
فردرها، کُلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فَهانه ها، تَنبه ها، مَدَنگ ها، بَسکَله ها، کُلَندها، فَروَندها، فَلجَم ها، کلیدان ها، جمعِ واژۀ فردر
جمع واژۀ نادره. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است. (منتهی الارب). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نادر و نادره و نادره شود: ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش. (تاریخ بیهقی ص 104). پس از این سخن ها نبشته آید که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 194). این قصه به پایان آمد و ازنوادر و عجایب بسیار خالی نیست. (تاریخ بیهقی ص 205). و دریای ساوه خشک شد و چند نوادر پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). و این از نوادر است کی گویند کی کجاست کی درختان خرما در چاه کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 140). و در کتاب لطایف الاّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار... او بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر وامثال و شعر... در این کتاب درج کردیم. (گلستان). - نوادرالکلام، سخن که از جمهور به طرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ نادره. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است. (منتهی الارب). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نادر و نادره و نادره شود: ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش. (تاریخ بیهقی ص 104). پس از این سخن ها نبشته آید که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 194). این قصه به پایان آمد و ازنوادر و عجایب ِ بسیار خالی نیست. (تاریخ بیهقی ص 205). و دریای ساوه خشک شد و چند نوادر پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). و این از نوادر است کی گویند کی کجاست کی درختان خرما در چاه کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 140). و در کتاب لطایف الاَّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار... او بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر وامثال و شعر... در این کتاب درج کردیم. (گلستان). - نوادرالکلام، سخن که از جمهور به طرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب)
گوشت پختۀ سردشده، بز کوهی پیر یا جوان (از اضداد است). ج، فوادر، فدر، فدور، مفدره، ماده شتری که از شتران دیگر جدا مانده باشد. ج، فوادر. (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (آنندراج)
گوشت پختۀ سردشده، بز کوهی پیر یا جوان (از اضداد است). ج، فوادر، فدر، فدور، مفدره، ماده شتری که از شتران دیگر جدا مانده باشد. ج، فوادر. (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (آنندراج)