جدول جو
جدول جو

معنی فوادح - جستجوی لغت در جدول جو

فوادح
(فَ دِ)
فوادح الدهر، کارهای بزرگ زمانه. ج فادحه، به معنی آنچه نازل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوادح
تصویر قوادح
جمع واژۀ قادحه، کرم دندان، کرم چوب خوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواتح
تصویر فواتح
جمع واژۀ فاتحه، قرائت سورۀ فاتحه برای آمرزش روح درگذشته، فاتحه خواندن، آغاز، اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواد
تصویر فواد
قلب، دل، عقل
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
دل. (منتهی الارب). لغتی در فؤاد است. (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کار گران و دشوار. (آنندراج) ، گرانبار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ تِ)
جمع واژۀ فاتحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- فواتح سور، کلماتی که سوره های قرآن به آنها آغاز شود، مانند: یس، الم، صم، کهیعص و... (از یادداشتهای مؤلف). اوائل السور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
جمع واژۀ فادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فادر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
خمیر خشکی را گویند که ازآن آبکامه سازند، و آبکامه خورشی است که از ماست و شیر و تخم سپند سوختنی و خمیر خشک سازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فوائح. جمع واژۀ فائحه. پراکنده های بوی. (از فرهنگ فارسی معین) : شکر و سپاسی که فوایح نشر آن چون نسیم صبا جعد و طرۀ سنبل شکند. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
چیزهای خوشبو و بوهای خوش. (غیاث از منتخب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوادی
تصویر فوادی
دلی گشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادح
تصویر فادح
گران: چون کار، دشوار: چون دین
فرهنگ لغت هوشیار
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فایحه پراکنده کننده های بوی: شکر و سپاسی که فوایح نشر آن چون نسیم صبا جعد وطره سنبل شکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواتح
تصویر فواتح
جمع فاتحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواده
تصویر فواده
خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواتح
تصویر فواتح
((فَ تِ))
جمع فاتحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواده
تصویر فواده
((فَ دَ یا دِ))
فوده، خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوایح
تصویر فوایح
((فَ یِ))
جمع فایحه، بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواد
تصویر فواد
((فُ))
دل، قلب، جمع افئده
فرهنگ فارسی معین
دل، قلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد