کرۀ هوا را گویند که از جملۀ چهار عنصر است. (برهان قاطع) (آنندراج). اتمسفر. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. با فرنودسار مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
کرۀ هوا را گویند که از جملۀ چهار عنصر است. (برهان قاطع) (آنندراج). اتمسفر. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. با فرنودسار مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
دهی از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، در 26 هزارگزی مشرق فردوس و 3 هزارگزی راه نوغاب به فردوس، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 282 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زعفران و میوه ها و ابریشم و زیره، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. مزارع نوده بالا، نوده پائین، محترم آباد، حاجی سلمانی، کوک آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 424 شود
دهی از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، در 26 هزارگزی مشرق فردوس و 3 هزارگزی راه نوغاب به فردوس، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 282 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زعفران و میوه ها و ابریشم و زیره، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. مزارع نوده بالا، نوده پائین، محترم آباد، حاجی سلمانی، کوک آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 424 شود
نبیره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزند فرزند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). فرزندزاده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نواسه. (اوبهی). فرزند. (رشیدی). صورتی است از نواده، فرزند عزیز. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزندی سخت گرامی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، به گمان من به معنی خاندان و مانندآن چیزی است در این بیت دقیقی که در فرهنگ اسدی شاهد برای معنی فرزندی سخت گرامی آمده است: ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (از یادداشت مؤلف)
نبیره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزند فرزند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). فرزندزاده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نواسه. (اوبهی). فرزند. (رشیدی). صورتی است از نواده، فرزند عزیز. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزندی سخت گرامی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، به گمان من به معنی خاندان و مانندآن چیزی است در این بیت دقیقی که در فرهنگ اسدی شاهد برای معنی فرزندی سخت گرامی آمده است: ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (از یادداشت مؤلف)
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 729 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، انگور، زعفران و کار دستی مردم قالیچه بافی است. مزرعۀ علیجان احمد علیا جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 729 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، انگور، زعفران و کار دستی مردم قالیچه بافی است. مزرعۀ علیجان احمد علیا جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
مسموع. شنیده شده: چون طوطیان شنوده همی گویی تو بربطی به گفتن بی معنی. ناصرخسرو. گر گوش بشنود که بمانند او کسی است کم دارد آن شنودۀ گوش استوار دل. سوزنی
مسموع. شنیده شده: چون طوطیان شنوده همی گویی تو بربطی به گفتن بی معنی. ناصرخسرو. گر گوش بشنود که بمانند او کسی است کم دارد آن شنودۀ گوش استوار دل. سوزنی
فریفته شدن. غره گردیدن: بفنوده ست جهان بر درم و آب و زمین دل تو بر خرد و دانش و خوبین بفنود (؟). رودکی. در رشیدی این بیت چنین آمده است: بفنود تنم بر درم و آب و زمین دل بر خرد و علم به دانش بفنود. در لغت فرس اسدی بیتی دیگر هم از رودکی شاهد آمده که مغلوط مینماید. ملک الشعراء بهار در یادداشتهای خود بر لغت فرس این لغت را محرف غنودن دانسته است. در مورد معنی دیگر یعنی آسودن و خوابیدن که بعضی فرهنگ نویسان برای این کلمه آورده اند احتمال قوی این است که محرف غنودن باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آرام گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، توقف کردن درگفتار و رفتار. (یادداشت مؤلف) ، نالیدن و زاری کردن. (یادداشت مؤلف)
فریفته شدن. غره گردیدن: بفنوده ست جهان بر درم و آب و زمین دل تو بر خرد و دانش و خوبین بفنود (؟). رودکی. در رشیدی این بیت چنین آمده است: بفنود تنم بر درم و آب و زمین دل بر خرد و علم به دانش بفنود. در لغت فرس اسدی بیتی دیگر هم از رودکی شاهد آمده که مغلوط مینماید. ملک الشعراء بهار در یادداشتهای خود بر لغت فرس این لغت را محرف غنودن دانسته است. در مورد معنی دیگر یعنی آسودن و خوابیدن که بعضی فرهنگ نویسان برای این کلمه آورده اند احتمال قوی این است که محرف غنودن باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آرام گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، توقف کردن درگفتار و رفتار. (یادداشت مؤلف) ، نالیدن و زاری کردن. (یادداشت مؤلف)
در خواب شده. (برهان قاطع). خفته. رجوع به غنودن شود: همانا که برگشت پیکار ما غنوده شد آن بخت بیدار ما. فردوسی. جهان گشت ویران ز کردار اوی غنوده شد آن بخت بیدار اوی. فردوسی. خروس غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال. نظامی. ، بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. (برهان قاطع). چرت زننده. به خواب سبک رفته: وسنان، غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) ، آرمیده. (برهان قاطع). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود
در خواب شده. (برهان قاطع). خفته. رجوع به غنودن شود: همانا که برگشت پیکار ما غنوده شد آن بخت بیدار ما. فردوسی. جهان گشت ویران ز کردار اوی غنوده شد آن بخت بیدار اوی. فردوسی. خروس غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال. نظامی. ، بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. (برهان قاطع). چرت زننده. به خواب سبک رفته: وَسنان، غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) ، آرمیده. (برهان قاطع). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود