جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غنوده

غنوده

غنوده
در خواب شده. (برهان قاطع). خفته. رجوع به غنودن شود:
همانا که برگشت پیکار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما.
فردوسی.
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی.
فردوسی.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
، بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. (برهان قاطع). چرت زننده. به خواب سبک رفته: وَسنان، غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) ، آرمیده. (برهان قاطع). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا

غنودن

غنودن
خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن، برای مِثال وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی - ۵/۵۳۲)، با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی - ۴۰۰)
غنودن
فرهنگ فارسی عمید

غنودن

غنودن
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار