- فلق (پسرانه)
- سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم
معنی فلق - جستجوی لغت در جدول جو
- فلق
- سپیدۀ صبح، صد و سیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، قل اعوذ
- فلق
- آنچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است، تمامه آفرینش
- فلق ((فَ لْ))
- شکافتن، شکاف دادن، شکاف
- فلق ((فَ لَ))
- سپیده دم، زمین پست بین دو پشته، شکاف کوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
شاعری که سخن شگفت و عجیب بیاورد، مبدع
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
بالا، یادشده
سپهر
پیکان
توپال
در بگشادن، واگشادن در
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
آفرینش، مردم، نو آوری
لغزیدن، خزیدن
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
درخشنده
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
زدن، شکافتن اندامی را، تخم سوسمار مار ماهی
حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
تراشیدن مو
تراشیدن مو
قفل یا کلون در، در بزرگ
خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
خارج کردن منی با دست، استمنا
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
هر کار زشت، گناه آلود و غیراخلاقی
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
کلام مشکل و مبهم، مغلق، شخص بدخو و خشمگین
کشتی، از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد