جدول جو
جدول جو

معنی فلق - جستجوی لغت در جدول جو

فلق
(پسرانه)
سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم
تصویری از فلق
تصویر فلق
فرهنگ نامهای ایرانی
فلق
سپیدۀ صبح، صد و سیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، قل اعوذ
تصویری از فلق
تصویر فلق
فرهنگ فارسی عمید
فلق
(فِ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، کار شگفت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکاف دهان. (منتهی الارب) ، چوب و شاخ که آن را دونیم نمایند جهت کمان، پس هر نیمه اش فلق باشد، کمانی که از نیمۀ شاخ و چوب سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلق
(فَ لَ)
هرچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است، تمامۀ آفرینش، زمین پست میان دو پشته. ج، فلقان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای فراخ. (منتهی الارب) ، زمین مطمئن میان دو پشته، و گفته اند فضاءبین دو ریگ. (اقرب الموارد) ، کندۀ زندان که بر پای زندانی نهند، شیر که در تگ قدح باقی ماند، شیر ترش شده و پاره پاره گردیده، شکاف کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکاف هر چیزی. ج، فلوق. (منتهی الارب). رجوع به فلق و فلق شود، سپیده دم. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). صبح. (اقرب الموارد) : از رواح تا صباح و از فلق تا غسق بر سر کوی دوست معتکف و مجاور بودی. (سندبادنامه). از وقت لمعۀ فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند. (ترجمه تاریخ یمینی). از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
فلق
(فَ لَ)
نام سورۀ صدوسیزدهم قرآن کریم که با آیۀ ’قل اعوذ برب الفلق’ آغاز شود و یکی از معوذتین است. (یادداشت مؤلف). پیش از سورۀ الناس و بعد از سورۀ اخلاص
لغت نامه دهخدا
فلق
(فُ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). گویند: جاء بعلق فلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فلق
آنچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است، تمامه آفرینش
فرهنگ لغت هوشیار
فلق
((فَ لَ))
سپیده دم، زمین پست بین دو پشته، شکاف کوه
تصویری از فلق
تصویر فلق
فرهنگ فارسی معین
فلق
((فَ لْ))
شکافتن، شکاف دادن، شکاف
تصویری از فلق
تصویر فلق
فرهنگ فارسی معین
فلق
بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر، شکافتگی، شامگاه، لیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلق
تصویر حلق
حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
تراشیدن مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شکافته شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). شکافته و پاره گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت کوشیدن در دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت کوشیدن در دویدن چندانکه از تیزی سرعت بشگفت آورد مردم را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قا)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ / عَ فَلْ لَ)
شرم زن فراخ و سست و پرگوشت. (از منتهی الارب) ، زن گول بدزبان بدکردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و لام آن را زائد دانسته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَلْ لَ / حَ لَ)
ضعیف احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
وسیع و فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
پارۀ چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک نیمۀ کاسه، سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
داغ که زیر گوش شتر نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لپه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
زفت ناکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلق
تصویر شلق
زدن، شکافتن اندامی را، تخم سوسمار مار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الق
تصویر الق
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقه
تصویر فلقه
((فَ قَ یا ق))
نیمه چیزی که از هم شکافته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلز
تصویر فلز
توپال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلش
تصویر فلش
پیکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلک
تصویر فلک
سپهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره