جدول جو
جدول جو

معنی فلشک - جستجوی لغت در جدول جو

فلشک
(فِ لِ)
کوزه ای که بجهت طفلان نقاشی کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فلشک
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
فرهنگ لغت هوشیار
فلشک
((فِ لِ))
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشک
تصویر لشک
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلک
تصویر فلک
کشتی، از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
فرهنگ فارسی عمید
سیخ آهنی که گوشت یا چیز دیگر را به آن بکشند و در تنور آویزان کنند، سیخ کباب، بلسک
فرهنگ فارسی عمید
(نِ لِ)
مردم وام دار و قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرض دار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی). ناشنگ. (رشیدی). نلسک با سین بی نقطه نیز هست و به جای لام بای ابجد [نبسک، نبشک] هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). و آن را ناشک نیز خوانند. (جهانگیری). به کسر نون و سکون شین معجمه، قرص دارو باشد، کذا فی المؤید [مؤیداللغات] و در زفان گویا به سین مهمله نیز آمده و نیشک به شین معجمه نیز به این معنی است و در اداه [اداهالفضلاء] به جای قرص دارو، قرض دار به نظر رسیده. چون استشهادی نداشتیم هر دو را نوشتیم. (سروری). در نسخۀ سروری به کسر نون و لام و سکون شین معجمه قرض دار و مرض دار به هر دو روش آورده و تردد کرده. (از رشیدی). در فولرس نلسک، نلشک، ناشک، نیشک، همه به یک معنی آمده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
بلسک، و آن چوبی یا سیخ گنده باشد که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان). رجوع به بلسک شود، نامی است که به بعض اسبان گذارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ لُ)
آب دهان. خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ لُ)
کوزۀ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزۀ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک
واندر میانش بادۀ رنگین ببوی مشک
ما زین خلشک رنگین وین لعبت بدیع
باده خوریم تر و بکون دربریم خشک.
ابوالخطیر گوزگانی.
، پارچۀ ازار و شلوار رنگارنگ. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ دِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری خوسف و 8 هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی خوسف به خور. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر که دارای 1033 تن سکنه است. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات و پنبه است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. اغلب اهالی شتردار و مکاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
خوشه های کوچک انگور را گویند که به خوشۀ بزرگ چسبیده باشد و آن را به عربی خصله گویند. (برهان). عربی آن خصله نیست بلکه غوره است. در مهذب الاسماء آمده است: ’الغوره، فرشک، أی دانۀ سه چهار انگور درهم بسته’ و در دستوراللغه معنی خصله را خوشۀ انگور نوشته است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لا)
بادریسه گر. بادریسه فروش. (یادداشت مؤلف) :
فلک فضل را تو گردانی
دوک را بادریسۀ فلاک.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فلکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فلکه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیر دوشاخ بود. (یادداشت مؤلف) : فلنگ. بیلک:
فلیکش بیشه بر شیران قفس کرد
کمندش دشت بر گوران خباگاه.
دقیقی.
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
فلیک پیش و به زه کرده نیم چرخ نهنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشک
تصویر فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلش
تصویر فلش
فرانسوی تیر پیکان زبانزد هواپیمایی، خیز (سهم) در دانش هندسه
فرهنگ لغت هوشیار
چرخ، گردون سپهر، آسمان، جای گردش ستارگان و آلتی است چوبی که تسمه در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند سپهر، ساخته فارسی گویان از فلق - کنده بند ابزاری برای شکنجه و آزار جاله کشتی، شسنک (صدف کوچک) کشتی سفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشک
تصویر لشک
ماهی چسبنده پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلسک
تصویر فلسک
فرانسوی بنگرید به فلاسک
فرهنگ لغت هوشیار
سه چهار دانه انگور درهم بسته توضیح در خراسان دانه های انگور ریخته از خوشه است که انگور فروش بعد از بیرون آوردن خوشه ها از سبد آنچه دان شده باشد به نام فرشک علی حده می فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
کوزه گلی منقش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلشک
تصویر بلشک
سیخ کباب پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشک
تصویر فرشک
((فَ رِ))
سه چهار دانه انگور درهم بسته، غوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
((خَ لُ))
کوزه گلی منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلک
تصویر فلک
((فَ لَ))
فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلک
تصویر فلک
((فُ لْ))
کشتی، سفینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلک
تصویر فلک
آسمان، سپهر، گردون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلش
تصویر فلش
((فِ لِ))
تیر، پیکان، ناوک، چیزی که به شکل تیر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلک
تصویر فلک
سپهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلش
تصویر فلش
پیکان
فرهنگ واژه فارسی سره
سوراخ سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی
آب دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی نوک تیز و زوبین مانند که کودکان در بازی از آن استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی