جدول جو
جدول جو

معنی فغث - جستجوی لغت در جدول جو

فغث
(دَ)
اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرث
تصویر فرث
سرگینی که در شکمبه باشدبرای مثال شیرخواری را به تقریر آورد / وز میان فرث و دم شیر آورد (عطار۲ - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغ
تصویر فغ
معشوق، دلبر
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، طاغوت، ایبک، بغ، وثن، شمسه، ژون، صنم، بد، آیبک، جبت برای مثال گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار / گفتا که از «فغان» بود اندر جهان فغان (عنصری - لغت نامه - فغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غث
تصویر غث
لاغر، کم گوشت، سخن سست و نادرست
غث و سمین: کنایه از بد و خوب، سخن شیوا همراه با سخن غیر فصیح، کم ارزش و ارزشمند، همه چیز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بدی پیوستۀ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شر دائم. (از متن اللغه). شر دائم شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
سخت مروسنده و توانا و سخت بر زمین زننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب). آمیختن سخن و جز آن. (منتخب اللغات). حدیث بهم درآمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات). مالیدن کوهان. (زوزنی). برمجیدن کوهان. (تاج المصادر). بسودن کوهان. (منتهی الارب) ، دسته کردن گیاه. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بانگ کردن سقنقور یا جانوری دیگر که مشابه سوسمار است، شستن جامه و خوب پاک نکردن آن. (منتهی الارب). چرکمرد کردن جامه
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضَ)
دستۀ گیاه خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (منتخب اللغات). دستۀ گیاه. (مهذب الاسماء). دستۀسپرغم. (دهار) ، قبضۀ شاخ از یک بیخ. (منتهی الارب). ج، اضغاث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته. ج، اضغاث. و اضغاث، خوابهای شوریده و پریشان که تأویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب) : پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَنْ نُ)
مکیدن بچه شیر مادر را. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر دادن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، رغث رغثاً، دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (مجهولاً) بسیار شدن سؤال بر مرد به اندازه ای که هر چه پیش او باشد سپری شود، نیزه بر نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است. (اختیارات بدیعی). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
سیر گردیدن. (منتهی الارب). سیر شدن. گویند: شرب علی فرث. (اقرب الموارد) ، پراگنده ومتفرق گشتن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانۀ تلخه و مانند آن که از گندم دور نمایند، کاه گندم، آفتی که همچو غبار بر غورۀ خرما نشیند و از رسیدن مانع گردد، غورۀ تباه شده، نفی کردۀ از شتران، ردی هر چیزی، شیردوشۀ چرمین، کاسۀ بزرگ. (از منتهی الارب) ، کجی است در دهان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ غَ)
جمع واژۀ فغره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فغره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
شهرکی است به ماوراءالنهر از حدود اسروشنه با کشت و برز و مردم بسیار. (حدود العالم). معنی این ترکیب گویا بتخانه و خود لفظ صورتی از ترکیب ’فغکده’ است. رجوع به فغکد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
شیفته گردیدن بچیزی و آزمند شدن، اقامت نمودن در جائی و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ غِ)
کلب فغم، سگ آزمند و حریص. (منتهی الارب). حریص برچیزی. یقال: کلب فغم علی الصید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ / فُ غُ)
دهان، تمام آن یا زنخ با ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اخذه بفغمه، یعنی در سختی و مشقت انداخت او را. (ازمنتهی الارب). سخت گرفت بر او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَغْ غَ)
پراکندگی و دمیدگی بوی گل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ حِ)
هزار خانه شکنبه. (منتهی الارب). صورتی از کلمه حفث. (اقرب الموارد). حثف. هزارلا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
شکستن سر کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیسه گردیدن گوسپندان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابغث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب). در برخی از لهجه ها فحص است. (اقرب الموارد). در پارسی با بحث بشیوۀ اتباع به کار رود: بحث و فحث یا بحث و فحص
لغت نامه دهخدا
تصویری از فغه
تصویر فغه
بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فث
تصویر فث
کبست (حنظل)، خرمای پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غث
تصویر غث
سخن تباه و نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث
فرهنگ لغت هوشیار
هراشیدن آبستن (هراش استفراغ قی)، پاک کردن شکنبه، سرگین در شکنبه سیر رو در روی گرسنه، دشت ناهموار انگلیسی آبدره زبانزد زمین شناسی سرگین در شکنبه، جمع فروث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغر
تصویر فغر
غنچه شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغو
تصویر فغو
برناک (حنا)، پراکندن، خشک شدن کشت، مندارچه برگ نو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
بوی یاب سگ شکاری سگ تازی، بویه کش بوینده بوی خوش، بوسه دادن، شکفتن دهان پیرا دهان زنخ زنخ و ریش شیفتگی، آزوری آزمندی، ماندگاری، بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
دانه تلخه تلخه، کاه کاه گندم، لور آورد (لور لوره سیل)، غوره تبست غوره تپاهیده، شیر دوشیه چرمین، کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغ
تصویر فغ
معشوق و دلبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغث
تصویر ضغث
((ض ِ یا ضَ))
دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده، درهم، کار آشفته، جمع اضغاث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرث
تصویر فرث
((فَ))
سرگین در شکنبه
فرهنگ فارسی معین